پلک هایم را بر روی هم قرار میدهم ؛
پلک هایم را بر روی هم قرار میدهم ؛
خیالم را به خیالت میبافم...
لبهایت نام مرا زمزمه میکنند..
چشمانت آتش به جانم میکِشَند!
برایم میخندی...
آغوش میگُشایَم، پناهدهاش میشوی ...
گرمای تنت سرمای وجودم را مغلوب میکند!
زیبایی بیمثالَت به زندگی ِ خاکستریام رنگ میبخشد..
عطر تو روحم را شیرین میکند! ...
برایم میجنگی...
برایت میجنگم!
مژه هایم خیس میشوند،
توده های اشک بر گونه هایم جاری میگردد...
به واقعیت پرتاب میشوم!
جای خالیت لیوان بدست مقابلم نشسته و چای مینوشد...
فاصلهی میان خوشبختی تا شوربختی ام یک چِکه اشک بود!
تو نیستی ،
و در این لحظه دیگر خبری از خوشبختی نیست ... (:
یاردآ-
۲۰ آذر ماه ۰۱ | یکشنبه
#بادبافشون
_
خیالم را به خیالت میبافم...
لبهایت نام مرا زمزمه میکنند..
چشمانت آتش به جانم میکِشَند!
برایم میخندی...
آغوش میگُشایَم، پناهدهاش میشوی ...
گرمای تنت سرمای وجودم را مغلوب میکند!
زیبایی بیمثالَت به زندگی ِ خاکستریام رنگ میبخشد..
عطر تو روحم را شیرین میکند! ...
برایم میجنگی...
برایت میجنگم!
مژه هایم خیس میشوند،
توده های اشک بر گونه هایم جاری میگردد...
به واقعیت پرتاب میشوم!
جای خالیت لیوان بدست مقابلم نشسته و چای مینوشد...
فاصلهی میان خوشبختی تا شوربختی ام یک چِکه اشک بود!
تو نیستی ،
و در این لحظه دیگر خبری از خوشبختی نیست ... (:
یاردآ-
۲۰ آذر ماه ۰۱ | یکشنبه
#بادبافشون
_
۳۷.۲k
۲۰ آذر ۱۴۰۱