فیک تهیونگ
فیک تهیونگ
پارت6*درسته!؟
*ویو تهیونگ*
کوک:خوب دیگه حالا که کاملا قیافه هامونو دیده و ما دزدیدیمش چه گ...نه نه کاری باید بکنیم عزیزم؟
کلافه دستی روی صورتم کشیدم و زمزمه کردم: نمیدونم .... نمیدونم
دیگه کاملا از چاه افتادم تو دره حالا با این دختره چیکار کنم دقیقا .......
نمیدونم .... شاید....اون کوچیکه....ولی شاید ....درسته این کار درسته میرم و براش توضیح میدم و شایدم یکم بلقور براش تف بدم
* ویو ا.ت *
این پسرا خیلی عجیب میزدن ها مثل این گروگانگیرا اومدن از من بازجویی میکنن یک دخترو از تو کوچه پیدا کردم اوردن تو خونه خودشون و فکر میکنن میتونن هر کاری میخوان با من بکنن
یکم فکر کردم درستههههههه میتونن اینکارو بکنن تمام تنم استرس فرا گرفت(اوهوچه لفظ قلم) یعنی من.....وای خداااااااااااا منو دزدین تا الان به عنم بوده خدایا نکنه نکنه....واییییی بدبخت شدم البته خوبه ها انگار طرف مافیاس....نکنه مافیاس اخخخخخ جوووون بلخره یک مافیا دیدم
€خاک تو سرت ا.ت تورو دزدین بعد فکر میکنی که یه مافیا دیدی ؟ اگه بلایی سرت بیارن چی؟
_تو بمری وجی چرا نمیمیری اخه خفه شو بیشتر از این بهم استرس نده
€دیگه خودانی
_سکوت
واقعا دیگه رد داده بودم ولی من احساساتمو به رو نمیاوردم ولی چشمام همه چیزو لو میداد اییی خداااا
پسری کع اسمش تهیونگ بود اومد تو اتاق و معذب بود که گفت :
_امممم اسمت ا.ت بود دیگه درسته؟
با سرم بهش "بله" گفتم
که ادامه داد :
_میدونی ما ترو اشتباهی احضار کردیم اینجا
دیگه خون خونمو میخورد تند و جدی جواب دادم :
_مرتیکه چلغوز میگه احضار تو منو دزدی بعد میگی احضار بعدم اشتباهی مگه کوری ؟
طرف کلا مثل غول قرمز شد
*ویو تهیونگ*
چرقدر این بشر پرو بود خدا دیگع نمیشه با این اروم صحبت کرد
با لحن خشن غریدم :
_درست صحبت کن جوجه کاری نکن زبونتو ببرم
+ببر ببینم
تعجب کردم اما نشون ندادم هیچکس حق اینو که اینجوری با من صحبت کنه نداش مشغول فکر بودم که دختره گفت:
_تو یک ریگی به کفشت هس تو کی هستی ؟
+به ربطی نداره
دختره یک ابروش رو بالا انداخت اصلا به این فرد نمیخوره که 14 سالش باشه این منو هم میخوره
دوباره گفت:
_بزار حدس بزنم یه گاگنستر یا مافیا؟ میدکنی چون بهت یه دزد معمولی نمیخوره جهت باج گیریم منو ندزدیدی چون همش ازم اطلاعت میخواستی که ساعت 6 چیکار میکردی پس....
نزاشتم ادامه حرفشو بگه و گفتم:
_باشه من مافیام چی میخوای بگی میری پیش پلیس برو اما اگه من گذاشتم از این خونه بیرون بری
خیلی ریلکس گفت:
_نه چرا بریم پیش پلیس دلیلی نداره ولی خدایی مافیایی دمت گرم باعث افتخاره یک مافیا از نزدیک میبینم
و تو چشمام زل زد چشماش اون دوتا تیله خیلی خوشگل بود چشمای قهوه ای که به عسلی میخورد و رگ های مشکی تو اون رنگ عسلی چشماش بود
پارت6*درسته!؟
*ویو تهیونگ*
کوک:خوب دیگه حالا که کاملا قیافه هامونو دیده و ما دزدیدیمش چه گ...نه نه کاری باید بکنیم عزیزم؟
کلافه دستی روی صورتم کشیدم و زمزمه کردم: نمیدونم .... نمیدونم
دیگه کاملا از چاه افتادم تو دره حالا با این دختره چیکار کنم دقیقا .......
نمیدونم .... شاید....اون کوچیکه....ولی شاید ....درسته این کار درسته میرم و براش توضیح میدم و شایدم یکم بلقور براش تف بدم
* ویو ا.ت *
این پسرا خیلی عجیب میزدن ها مثل این گروگانگیرا اومدن از من بازجویی میکنن یک دخترو از تو کوچه پیدا کردم اوردن تو خونه خودشون و فکر میکنن میتونن هر کاری میخوان با من بکنن
یکم فکر کردم درستههههههه میتونن اینکارو بکنن تمام تنم استرس فرا گرفت(اوهوچه لفظ قلم) یعنی من.....وای خداااااااااااا منو دزدین تا الان به عنم بوده خدایا نکنه نکنه....واییییی بدبخت شدم البته خوبه ها انگار طرف مافیاس....نکنه مافیاس اخخخخخ جوووون بلخره یک مافیا دیدم
€خاک تو سرت ا.ت تورو دزدین بعد فکر میکنی که یه مافیا دیدی ؟ اگه بلایی سرت بیارن چی؟
_تو بمری وجی چرا نمیمیری اخه خفه شو بیشتر از این بهم استرس نده
€دیگه خودانی
_سکوت
واقعا دیگه رد داده بودم ولی من احساساتمو به رو نمیاوردم ولی چشمام همه چیزو لو میداد اییی خداااا
پسری کع اسمش تهیونگ بود اومد تو اتاق و معذب بود که گفت :
_امممم اسمت ا.ت بود دیگه درسته؟
با سرم بهش "بله" گفتم
که ادامه داد :
_میدونی ما ترو اشتباهی احضار کردیم اینجا
دیگه خون خونمو میخورد تند و جدی جواب دادم :
_مرتیکه چلغوز میگه احضار تو منو دزدی بعد میگی احضار بعدم اشتباهی مگه کوری ؟
طرف کلا مثل غول قرمز شد
*ویو تهیونگ*
چرقدر این بشر پرو بود خدا دیگع نمیشه با این اروم صحبت کرد
با لحن خشن غریدم :
_درست صحبت کن جوجه کاری نکن زبونتو ببرم
+ببر ببینم
تعجب کردم اما نشون ندادم هیچکس حق اینو که اینجوری با من صحبت کنه نداش مشغول فکر بودم که دختره گفت:
_تو یک ریگی به کفشت هس تو کی هستی ؟
+به ربطی نداره
دختره یک ابروش رو بالا انداخت اصلا به این فرد نمیخوره که 14 سالش باشه این منو هم میخوره
دوباره گفت:
_بزار حدس بزنم یه گاگنستر یا مافیا؟ میدکنی چون بهت یه دزد معمولی نمیخوره جهت باج گیریم منو ندزدیدی چون همش ازم اطلاعت میخواستی که ساعت 6 چیکار میکردی پس....
نزاشتم ادامه حرفشو بگه و گفتم:
_باشه من مافیام چی میخوای بگی میری پیش پلیس برو اما اگه من گذاشتم از این خونه بیرون بری
خیلی ریلکس گفت:
_نه چرا بریم پیش پلیس دلیلی نداره ولی خدایی مافیایی دمت گرم باعث افتخاره یک مافیا از نزدیک میبینم
و تو چشمام زل زد چشماش اون دوتا تیله خیلی خوشگل بود چشمای قهوه ای که به عسلی میخورد و رگ های مشکی تو اون رنگ عسلی چشماش بود
۹.۱k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.