our song part : 1
صدای قیر قیر پارکت های پیر زیر پاهاش زودتر از صدای شاد مرد به گوش نقاش دل خسته رسید
در حالی که فقط سرش از میان در بیرون آمده بود با لبخند لب زد:
جیمین : احوال نقاش بد اخلاق ما؟
تهیونگ : بیا تو
جيمين : فکر میکردم باز بیرونم میکنی...چیه از کشیدن چهره دختر خسته شدی؟ وایسا ببینم این...این نقاشی لخت از دختر...
تهیونگ در حالی که هل کرده بود کاغذ رو پشت سرش قایم کرد
جیمین : همون دختره؟
تهیونگ : آههه جیمینا انقد سوال پیچم نکن و جوری نگام نکن که انگار یه منحرفم...به چشم به اثر هنری ببینش...چون به تنها چیزی فکر نمیکردم موقع کشیدنش کارهای منحرف بود
جیمین : تهیونگ...چرا نمیری دنبالش؟ دوساله که کارت شده کشیدن چهره این دختر
تهیونگ : میترسم...
┈─┈──┈𔘓┈──┈─┈
(فلش بک سال ۱۹۹۰م. فرانسه)
_ بگیرینششششش.....
با تمام توانی که از خودش سراغ داشت میدوید نفس نفس زنان کنار درختی پناه گرفت
تهیونگ : چه وضعیتی
صدای ضعیف آواز و شر شر آب توجه پسر جوان رو به خودش جلب کرد
آروم از پشت شاخه ها گردن بلند کرد
یه دختر بود...دختری که تنش به سفیدی برف و صورتش به خیره کنندگی ماه بود
پسر چنان محو زیبایی دختر بود که حتی شرم یادش رفته بود
_تخخ (صدای شکستن چوب زیر پای پسر)
دختر : هی....هی اونجا کسی هست؟
پسر لعنتی به خودش فرستاد و با چشم های بسته از پشت درخت بیرون پرید تهیونگ : نه نه نه خواهش میکنم داد نزن من چیزی ندیدم....باور کن.....
دختر : نمیشناسمت...اهل اینجا نیستی....درسته؟
تهیونگ : عاحح میشه...اول یچیزی بپوشی من چشمامو باز کنم؟اره من اهل پاریسم
> اون نقاش احمق کجا قایم شده؟
تهیونگ : لعنتی....باید برم
دختر : دنبالم بيا...بدو...تندتر
تهیونگ در حالی که با شک دنبالش راه افتاده بود با حالت پریشانی پرسید
تهیونگ : چرا داری بهم کمک میکنی؟ کسی که ناخواسته لختتو دیده
ادامه فیک داخل کامنت ها
در حالی که فقط سرش از میان در بیرون آمده بود با لبخند لب زد:
جیمین : احوال نقاش بد اخلاق ما؟
تهیونگ : بیا تو
جيمين : فکر میکردم باز بیرونم میکنی...چیه از کشیدن چهره دختر خسته شدی؟ وایسا ببینم این...این نقاشی لخت از دختر...
تهیونگ در حالی که هل کرده بود کاغذ رو پشت سرش قایم کرد
جیمین : همون دختره؟
تهیونگ : آههه جیمینا انقد سوال پیچم نکن و جوری نگام نکن که انگار یه منحرفم...به چشم به اثر هنری ببینش...چون به تنها چیزی فکر نمیکردم موقع کشیدنش کارهای منحرف بود
جیمین : تهیونگ...چرا نمیری دنبالش؟ دوساله که کارت شده کشیدن چهره این دختر
تهیونگ : میترسم...
┈─┈──┈𔘓┈──┈─┈
(فلش بک سال ۱۹۹۰م. فرانسه)
_ بگیرینششششش.....
با تمام توانی که از خودش سراغ داشت میدوید نفس نفس زنان کنار درختی پناه گرفت
تهیونگ : چه وضعیتی
صدای ضعیف آواز و شر شر آب توجه پسر جوان رو به خودش جلب کرد
آروم از پشت شاخه ها گردن بلند کرد
یه دختر بود...دختری که تنش به سفیدی برف و صورتش به خیره کنندگی ماه بود
پسر چنان محو زیبایی دختر بود که حتی شرم یادش رفته بود
_تخخ (صدای شکستن چوب زیر پای پسر)
دختر : هی....هی اونجا کسی هست؟
پسر لعنتی به خودش فرستاد و با چشم های بسته از پشت درخت بیرون پرید تهیونگ : نه نه نه خواهش میکنم داد نزن من چیزی ندیدم....باور کن.....
دختر : نمیشناسمت...اهل اینجا نیستی....درسته؟
تهیونگ : عاحح میشه...اول یچیزی بپوشی من چشمامو باز کنم؟اره من اهل پاریسم
> اون نقاش احمق کجا قایم شده؟
تهیونگ : لعنتی....باید برم
دختر : دنبالم بيا...بدو...تندتر
تهیونگ در حالی که با شک دنبالش راه افتاده بود با حالت پریشانی پرسید
تهیونگ : چرا داری بهم کمک میکنی؟ کسی که ناخواسته لختتو دیده
ادامه فیک داخل کامنت ها
۵.۹k
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.