رمان عشق لجباز من
پارت ۳۰
ارسلان:مهدیه تنها زندگی میکرد یه شب که میخواستم برم پیشش خونشون
یهو دیدم ارسلان داره گریه میکنه
من:ببین اگه سختته نگو
ارسلان:نه میگم میخوام بدونی و هم خودم خالی شم
ارسلان:رفتم پیشش در باز بود رفتم داخل مهدیه رو در بدترین حالت ممکن لخت توی بغل یه پسر دیگه دیدم.داشت به پسره میگفت:این ارسلانه پولداره یه کوچولو تیغش میزنم و بعدشم از کشور میریم و زندگی خودمونو میسازیم. بعد اون ماجرا دقیقا همون طوری شدم که دخترا میگفتن. یه پسر خشن وحشیه خونه نشین افسرده مغرور.
ارسلانو بغل کردم 🥺
من:گریه نکن فدات شم منم گریه ام میگیره:)🥺
ارسلان:ممنون که اومدی تو زندگیم:)
از وقتی تو اومدی شدم ارسلان سابق همون پسر شاد و مهربون😂ولی گاهی وقتا فکر میکنم که تو هم منو میذاری میری:)
دیانا:وقتی همه تنهات بزارن و برن من هستم تو منو داری ❤🥺
ارسلان:حالا خوشگله؟
من:چی؟
ارسلان:لباسا🥺هعی یادمه اینا رو قبل اون اتفاق برای مهدیه گرفتم🥲
من:حالا بیا بگیریم بخوابیم تا صب حالا اوه اوه ساعت 3 صبحه که بخواب بابا😂
ارسلان بغلم کرد و خوابیدیم
صبح
رفتیم صبحانه خوردیم و رفتیم دانشگاه
برگشتیم
یادم رفته بود به محراب زنگ بزنم😂
رفتم گوشیمو روشن کردم 92434 تا تماس از محراب😂از دیشب تا حالا این همه زنگ زده؟ 😂
یه بوق رو بوق سه بوق چهار بوق بلاخره برداشت
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
ارسلان:مهدیه تنها زندگی میکرد یه شب که میخواستم برم پیشش خونشون
یهو دیدم ارسلان داره گریه میکنه
من:ببین اگه سختته نگو
ارسلان:نه میگم میخوام بدونی و هم خودم خالی شم
ارسلان:رفتم پیشش در باز بود رفتم داخل مهدیه رو در بدترین حالت ممکن لخت توی بغل یه پسر دیگه دیدم.داشت به پسره میگفت:این ارسلانه پولداره یه کوچولو تیغش میزنم و بعدشم از کشور میریم و زندگی خودمونو میسازیم. بعد اون ماجرا دقیقا همون طوری شدم که دخترا میگفتن. یه پسر خشن وحشیه خونه نشین افسرده مغرور.
ارسلانو بغل کردم 🥺
من:گریه نکن فدات شم منم گریه ام میگیره:)🥺
ارسلان:ممنون که اومدی تو زندگیم:)
از وقتی تو اومدی شدم ارسلان سابق همون پسر شاد و مهربون😂ولی گاهی وقتا فکر میکنم که تو هم منو میذاری میری:)
دیانا:وقتی همه تنهات بزارن و برن من هستم تو منو داری ❤🥺
ارسلان:حالا خوشگله؟
من:چی؟
ارسلان:لباسا🥺هعی یادمه اینا رو قبل اون اتفاق برای مهدیه گرفتم🥲
من:حالا بیا بگیریم بخوابیم تا صب حالا اوه اوه ساعت 3 صبحه که بخواب بابا😂
ارسلان بغلم کرد و خوابیدیم
صبح
رفتیم صبحانه خوردیم و رفتیم دانشگاه
برگشتیم
یادم رفته بود به محراب زنگ بزنم😂
رفتم گوشیمو روشن کردم 92434 تا تماس از محراب😂از دیشب تا حالا این همه زنگ زده؟ 😂
یه بوق رو بوق سه بوق چهار بوق بلاخره برداشت
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
۶۲.۴k
۱۶ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.