خواب بودم در اوج عاشقی
خواب بودم در اوج عاشقی
وبیدار شدم هنگامی که
مبل ها خاک گرفته بود
پنجره ها بسته شده بودند
پرده ها تکان نمیخوردند
قاب عکسمان خورد و شکسته شده بود
گیتار کنار خانه تار هایش نامیزون بودند
و او که رفته بود .
وبیدار شدم هنگامی که
مبل ها خاک گرفته بود
پنجره ها بسته شده بودند
پرده ها تکان نمیخوردند
قاب عکسمان خورد و شکسته شده بود
گیتار کنار خانه تار هایش نامیزون بودند
و او که رفته بود .
۱۱.۶k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.