رفته ای با خاطراتت اشک میریزم هنوز
رفته ای با خاطراتت اشک میریزم هنوز
باز غم در سینه می کارم نمی آیی چرا؟
ای دوای درد قلبم، خسته ام از زندگی
بی تو در بستر گرفتارم نمی آیی چرا
نسخه ای پیچیده دکتر بوسه بر لبهای عشق
آه، محتاج پرستارم نمی آیی چرا
هیچ کس من را پرستاری بجز روی تو نیست
از تب این عشق، بیمارم نمی آیی چرا
باز غم در سینه می کارم نمی آیی چرا؟
ای دوای درد قلبم، خسته ام از زندگی
بی تو در بستر گرفتارم نمی آیی چرا
نسخه ای پیچیده دکتر بوسه بر لبهای عشق
آه، محتاج پرستارم نمی آیی چرا
هیچ کس من را پرستاری بجز روی تو نیست
از تب این عشق، بیمارم نمی آیی چرا
۲.۶k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.