گایز حالم بد بود و دوس داشتم بیام باهاتون درد و دل کنم
تقریبا توی ابان یا اذر سال پیش بود که وارد تیم هندبال مدرسمون شدم...با دوستایی که قبلا هم باهاشون دوست بودم...و باعث شد یه گروه بزنم که دوستامون باشیم...و همون باعث شد ی اکیپ تشکیل بدیم و خب..من شدم لیدرش...۵ نفر بودیم...که بعد یه مدت یکی از دوستامون از اکیپ رف...کم کم بعدش احساس میکردم که بهم هیچ اهمیتی نمیدن...با هم خوش بودن...انگار من براشون یه ادم مزخرف مزاحم بودم فقط...
بعد...یکی از دوستای توی اکیپم با اونیکی دوستش که هم کلاسیم بود و منم باهاش دوست بودم دوستی دوسالشونو بهم زدن
اون همکلاسیم...خیلی ناراحت بود...همش داشت گریه میکرد...منم همیشه دلداریش میدادم و همیشه پشتش بودم...
اما یروز...دیدم خیلی حالش بده...بخاطر همین اون دوستم که توی اکیپ بودو کشیدم یه گوشه ای و گفتم لطفا حداقل اگه نمیخوای باهاش دوستم باشی انقد اذیتش نکن...اون الان محتاج بغل توعه...برو بغلش کن بخاطر من
اونم رفت و اینکارو کرد....که بعد اومدیم خونه...
یکی دیگه از دوستام که توی اکیپ بود که با همون همکلاسیمم مشکل داشت اومد توی گروه چتمونو میگف چرا مجبورش کردی بره بقلش کنه تو چته برای چی داری اینکارارو میکنی و فلان و اینا...منم قبلا یبار از اکیپ رفته بودم بیرون دقیقا بخاطر همون شخص...و بخاطر چیزی که تقصیر من نبود ازش کلی معذرت خواستم که از اکیپ رفتم بیرون
و فقط یه تلنگر لتزم بود...که بعد از اکیپ برای همیشه رفتم بیرون تا الان....این اتفاق تقریبا یه ماه پیش افتاد با دونفرشون اشتی کرده بودم اما با اون شخص نه تا دو روز پیش که با همون شخص دوباره دعوا کردم یعنی خودش باعث شد نمیگم سر چی چون خیلی طولانی میشه
و بعد اومدن سرم باز....با اینکه تقصیر من نبود و یکی دیگه از دوستام برگشت گف اون دوستایی داره که همیشه پشتشن و کنارشن و بهشون اعتماد داره(یعنی خودشو اونیکی دوستش)
و باعث شد جوری قلبم خورد شه...که از تمام دنیا ببرم...من خیلی دوستشون داشتم...بعد از رفتنم سعی کردن هرکاری بکنن که من مثلا فشار بخورم...باهم رفتن بیرون..انجمن تشکیل دادن...پروف ست کردن...همو تگ کردن...اما این حرف اون به اندازه ی هیچ کدوم از اینا برام سخت نبود
اما جالبیش کجاس؟ همون همکلاسیم که با اون دوستم که توی اکیپ بود بهم زده بود با همشون دوست شده و الان! منی که پشتش بودم رو کامل از یادش برده...این خیلی بده نه؟...هه...من فقط تظاهر به شادی میکنم....
اونموقع هایی که هنوز توی اکیپ بودم...از دور تماشاشون میکردم که چطور همدیگرو بغل میکنن...در صورتی که تاحالا هیچ کدومشون منو اینجوری بغل نکرده بود....واضحه نه! کاملا واضحه که منو به زور تحمل میکردن...اشک میریختم اما هیچوقت نمیفهمیدن...حالا نمیدونم باید چجوری فراموششون کنم در صورتی که اونا اصا بهم هیچ گونه اهمیتی نمیدن...
بعد...یکی از دوستای توی اکیپم با اونیکی دوستش که هم کلاسیم بود و منم باهاش دوست بودم دوستی دوسالشونو بهم زدن
اون همکلاسیم...خیلی ناراحت بود...همش داشت گریه میکرد...منم همیشه دلداریش میدادم و همیشه پشتش بودم...
اما یروز...دیدم خیلی حالش بده...بخاطر همین اون دوستم که توی اکیپ بودو کشیدم یه گوشه ای و گفتم لطفا حداقل اگه نمیخوای باهاش دوستم باشی انقد اذیتش نکن...اون الان محتاج بغل توعه...برو بغلش کن بخاطر من
اونم رفت و اینکارو کرد....که بعد اومدیم خونه...
یکی دیگه از دوستام که توی اکیپ بود که با همون همکلاسیمم مشکل داشت اومد توی گروه چتمونو میگف چرا مجبورش کردی بره بقلش کنه تو چته برای چی داری اینکارارو میکنی و فلان و اینا...منم قبلا یبار از اکیپ رفته بودم بیرون دقیقا بخاطر همون شخص...و بخاطر چیزی که تقصیر من نبود ازش کلی معذرت خواستم که از اکیپ رفتم بیرون
و فقط یه تلنگر لتزم بود...که بعد از اکیپ برای همیشه رفتم بیرون تا الان....این اتفاق تقریبا یه ماه پیش افتاد با دونفرشون اشتی کرده بودم اما با اون شخص نه تا دو روز پیش که با همون شخص دوباره دعوا کردم یعنی خودش باعث شد نمیگم سر چی چون خیلی طولانی میشه
و بعد اومدن سرم باز....با اینکه تقصیر من نبود و یکی دیگه از دوستام برگشت گف اون دوستایی داره که همیشه پشتشن و کنارشن و بهشون اعتماد داره(یعنی خودشو اونیکی دوستش)
و باعث شد جوری قلبم خورد شه...که از تمام دنیا ببرم...من خیلی دوستشون داشتم...بعد از رفتنم سعی کردن هرکاری بکنن که من مثلا فشار بخورم...باهم رفتن بیرون..انجمن تشکیل دادن...پروف ست کردن...همو تگ کردن...اما این حرف اون به اندازه ی هیچ کدوم از اینا برام سخت نبود
اما جالبیش کجاس؟ همون همکلاسیم که با اون دوستم که توی اکیپ بود بهم زده بود با همشون دوست شده و الان! منی که پشتش بودم رو کامل از یادش برده...این خیلی بده نه؟...هه...من فقط تظاهر به شادی میکنم....
اونموقع هایی که هنوز توی اکیپ بودم...از دور تماشاشون میکردم که چطور همدیگرو بغل میکنن...در صورتی که تاحالا هیچ کدومشون منو اینجوری بغل نکرده بود....واضحه نه! کاملا واضحه که منو به زور تحمل میکردن...اشک میریختم اما هیچوقت نمیفهمیدن...حالا نمیدونم باید چجوری فراموششون کنم در صورتی که اونا اصا بهم هیچ گونه اهمیتی نمیدن...
۳۸.۹k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.