پارت ۷ فیک مجنون تو
پارت ۷ فیک مجنون تو
ات ویو
وقتی متوجهشون شدم با نگاه های خمار بهشون نگاه کردم و بعدش هدفونم رو در اوردم و رفتم به همه سلام کردم باهم صحبت میکردیم که متوجه نگاه های عجیبی شدم بدون توجه خدافضی کردم هدفونم رو گذاشتم و به حیاط رفتم و روی تاب نشستم یه نگاهی به گوشیم انداختم و از خودم یه عکس گرفتم دستی رو روی شونم احساس کردم وقتی برگشتم دیدم تهیونگ بود
ات:عا سلام
ته :سلام همسر
ات؛ برای گفتن همچین حرفی زیادی زوده
ته: ولی تو بهر حال مال منی
ات؛ نه من حتی برای خودمم نیستم
ته: چون برای منی
ات: ازت دلیل نخواستم
ته : خوب بلدی جواب بدی
ات: اره البته فقط واسه تو اینجوریه
ته : پس حتما ادم خواصی هستم دارلینگ
ات: حواست به حرفت باشه تهیونگ
ته: هه پدر !... پدر صدام کن
ات: باشه مادر خدافض
ات ویو
بلند شدم و رفتم تو حیاط پشتی که توش استخر بود رفتم و نشستم لب استخر و پاهامو گذاشتم تو اب
تهیونگ دنبالم اومد و منو بلند کرد و گذاشت روی تخت پلاستیکی کنار استخر و روم خیمه زد
ته: دارلینگ حواست به خودت باشه امشب قراره مال من شی
ات: باشه پدر میبینیم کی میبره
ته : افرین جون امشب دوس دخترمم میاد حواست به رفتارت باشه
ات: حتما پدر بزرگ
ته: خدافظ
ات ویو
ته رفت منم بلند شدم و چند مین بعد از ته وارد خونه شدم کوک بهم نگاه کرد ولی نمیدونست خیلی وقته بهش خیره ام حالم بد بود و دلیلش خواب دیشبم بود نباید میخوابیدم دیگه چشمامو رو هم نمیزارم اگه قراره هر شب این جور خوابارو ببینم داشتم فکر میکردم که یادم رفت زنگ خونه به صدا در اومده رفتم در رو باز کردم و .......
حمایت★
ات ویو
وقتی متوجهشون شدم با نگاه های خمار بهشون نگاه کردم و بعدش هدفونم رو در اوردم و رفتم به همه سلام کردم باهم صحبت میکردیم که متوجه نگاه های عجیبی شدم بدون توجه خدافضی کردم هدفونم رو گذاشتم و به حیاط رفتم و روی تاب نشستم یه نگاهی به گوشیم انداختم و از خودم یه عکس گرفتم دستی رو روی شونم احساس کردم وقتی برگشتم دیدم تهیونگ بود
ات:عا سلام
ته :سلام همسر
ات؛ برای گفتن همچین حرفی زیادی زوده
ته: ولی تو بهر حال مال منی
ات؛ نه من حتی برای خودمم نیستم
ته: چون برای منی
ات: ازت دلیل نخواستم
ته : خوب بلدی جواب بدی
ات: اره البته فقط واسه تو اینجوریه
ته : پس حتما ادم خواصی هستم دارلینگ
ات: حواست به حرفت باشه تهیونگ
ته: هه پدر !... پدر صدام کن
ات: باشه مادر خدافض
ات ویو
بلند شدم و رفتم تو حیاط پشتی که توش استخر بود رفتم و نشستم لب استخر و پاهامو گذاشتم تو اب
تهیونگ دنبالم اومد و منو بلند کرد و گذاشت روی تخت پلاستیکی کنار استخر و روم خیمه زد
ته: دارلینگ حواست به خودت باشه امشب قراره مال من شی
ات: باشه پدر میبینیم کی میبره
ته : افرین جون امشب دوس دخترمم میاد حواست به رفتارت باشه
ات: حتما پدر بزرگ
ته: خدافظ
ات ویو
ته رفت منم بلند شدم و چند مین بعد از ته وارد خونه شدم کوک بهم نگاه کرد ولی نمیدونست خیلی وقته بهش خیره ام حالم بد بود و دلیلش خواب دیشبم بود نباید میخوابیدم دیگه چشمامو رو هم نمیزارم اگه قراره هر شب این جور خوابارو ببینم داشتم فکر میکردم که یادم رفت زنگ خونه به صدا در اومده رفتم در رو باز کردم و .......
حمایت★
۱۶.۱k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.