پارت ۸ وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
یه شونه ای براش بالا انداختی و راهت و ادامه دادی
*****
تا اخر شب داشتیی کار می کردی با اون زخمایی که تو داشتی هر کسی جای تو بود از حال می رفت داشتی سالن تمیز می کردی دیگ اخرش بود که صدای باز شدن در اومد و بعدش .....صدای داد زدن یکی بلند شد تا اینکه وارد سالن شدن ..... دیدیشون جیمین بود با اون اجوشیه و یه پسر دیگ قیافش اصلا معلوم نبود ولی خیلی کتک خورده بود صورتش پر خون بود ....جیمین یغه اون پسرو گرفت و شروع کرد ........
جیمین:همش.....همش تقصیر توئه عوضییی بود که جاییی ما لو رفتت .....چی دارییی بگییی هاااااا
و بعد یه مشت زد بهش که جلوی پای من افتاد سریع رفتم سمتش و صورتش و گرفتم دستم کلی خون ازش رفته بود با گوشه لباسم خونای صورتش و پاک میکردم ......اون پسررر عوضییییی نگاه چه بلایی سر این اورده دوباره صدای داد جیمین بلند شد خواست بیاد سمت پسره و بزندش که جلوش و گرفتم
ا/ت : بسههه نمیبینی چقد خون ازش رفتهه
جیمین:چییییییی......تو چیکارئه هااااا
هههه از لباس معلومه ......پس به کارتتت برسسسس
ا/ت: یعنی چی اون اسیب دیده اگع بهش نرسی میره
جیمین:دوست داری توام ببینی ......باشه
جیمین رو به اون مرد: این پسره رو بنداز داخل اتاق شکنجه تا من تکلیف یه نفر و مشخص کنم
آجوشی: چشم...قربون ..ولی..
جیمین: کاری که گفتم بکن(با داد)
آجوشی: عا..چشم
بعد دست تو رو گرفت و به زور بردت سعی میگردی دستت و در بیاری و به پشت سرت نگاه کردی که اون پسر بلند شده بود و نگران نگات میکرد تا اینکه دیه از دیدش دور شدیم...... محکم می کشیدت و تعادلت بهم میخورد برا همین چند بار خوردی زمین ....بعد چند مین در یه اتاق و باز کرد و پرتت کرد داخل اومد داخلو در پشتش بست ......افتاد بودی زمین و خودت و جمع کرده بودی و نگاش میگردی داشت کمربندشو در میاورد
با ترس تو چشماش نگاه کردی که مثل همیشه بی رحمی توش بود کمربند و دور دستش پیچوند و اومد سمتت
جیمین: خیلی بلبل زبون شدی مث اینکه تو من و کامل نمشناسی.....چیه چرا ساکتی ....حرف بزن دیگ(با داد)
بعد یه ضربه محکم زد به کمرت هنوز زخمای قبلیت خوب نشده بود طاقت اینو نداشتی ضربه کمربند باعث شد زخمات شروع کنه به خونریزی کردن .....درد وحشتناکی داشت پشت سر هم میزد تو هیچی نمیگفتی فقط اشک میرختی
جیمین:از این به بعد به من میگی قربان(باداد) فهمیدیییییی اجازه هیچ کارییی و نداریییی بهتره بفهمیدی کجایی و داری چیکار میکنی دختره عوضی
فهمیدی(باداد)
ا/ت:.......
جیمین: با توام
اما تو هیچی نمیگفتی جیمینم سگگ کمربند و گذاشت رو دستت و با پاهاش فشار میداد
جیمین:فهمیدیییی
ا/ت: ب...بله
جیمین:؟؟؟
ا/ت: قربان
بعد جیمین پاهاشو براشت و از اتاق زد بیرون .....صدای قفل شدن در و شنیدی.....
خدایی خودم دلم نیومد😂
لایکاش بالای ۵ تا باشه:)
*****
تا اخر شب داشتیی کار می کردی با اون زخمایی که تو داشتی هر کسی جای تو بود از حال می رفت داشتی سالن تمیز می کردی دیگ اخرش بود که صدای باز شدن در اومد و بعدش .....صدای داد زدن یکی بلند شد تا اینکه وارد سالن شدن ..... دیدیشون جیمین بود با اون اجوشیه و یه پسر دیگ قیافش اصلا معلوم نبود ولی خیلی کتک خورده بود صورتش پر خون بود ....جیمین یغه اون پسرو گرفت و شروع کرد ........
جیمین:همش.....همش تقصیر توئه عوضییی بود که جاییی ما لو رفتت .....چی دارییی بگییی هاااااا
و بعد یه مشت زد بهش که جلوی پای من افتاد سریع رفتم سمتش و صورتش و گرفتم دستم کلی خون ازش رفته بود با گوشه لباسم خونای صورتش و پاک میکردم ......اون پسررر عوضییییی نگاه چه بلایی سر این اورده دوباره صدای داد جیمین بلند شد خواست بیاد سمت پسره و بزندش که جلوش و گرفتم
ا/ت : بسههه نمیبینی چقد خون ازش رفتهه
جیمین:چییییییی......تو چیکارئه هااااا
هههه از لباس معلومه ......پس به کارتتت برسسسس
ا/ت: یعنی چی اون اسیب دیده اگع بهش نرسی میره
جیمین:دوست داری توام ببینی ......باشه
جیمین رو به اون مرد: این پسره رو بنداز داخل اتاق شکنجه تا من تکلیف یه نفر و مشخص کنم
آجوشی: چشم...قربون ..ولی..
جیمین: کاری که گفتم بکن(با داد)
آجوشی: عا..چشم
بعد دست تو رو گرفت و به زور بردت سعی میگردی دستت و در بیاری و به پشت سرت نگاه کردی که اون پسر بلند شده بود و نگران نگات میکرد تا اینکه دیه از دیدش دور شدیم...... محکم می کشیدت و تعادلت بهم میخورد برا همین چند بار خوردی زمین ....بعد چند مین در یه اتاق و باز کرد و پرتت کرد داخل اومد داخلو در پشتش بست ......افتاد بودی زمین و خودت و جمع کرده بودی و نگاش میگردی داشت کمربندشو در میاورد
با ترس تو چشماش نگاه کردی که مثل همیشه بی رحمی توش بود کمربند و دور دستش پیچوند و اومد سمتت
جیمین: خیلی بلبل زبون شدی مث اینکه تو من و کامل نمشناسی.....چیه چرا ساکتی ....حرف بزن دیگ(با داد)
بعد یه ضربه محکم زد به کمرت هنوز زخمای قبلیت خوب نشده بود طاقت اینو نداشتی ضربه کمربند باعث شد زخمات شروع کنه به خونریزی کردن .....درد وحشتناکی داشت پشت سر هم میزد تو هیچی نمیگفتی فقط اشک میرختی
جیمین:از این به بعد به من میگی قربان(باداد) فهمیدیییییی اجازه هیچ کارییی و نداریییی بهتره بفهمیدی کجایی و داری چیکار میکنی دختره عوضی
فهمیدی(باداد)
ا/ت:.......
جیمین: با توام
اما تو هیچی نمیگفتی جیمینم سگگ کمربند و گذاشت رو دستت و با پاهاش فشار میداد
جیمین:فهمیدیییی
ا/ت: ب...بله
جیمین:؟؟؟
ا/ت: قربان
بعد جیمین پاهاشو براشت و از اتاق زد بیرون .....صدای قفل شدن در و شنیدی.....
خدایی خودم دلم نیومد😂
لایکاش بالای ۵ تا باشه:)
۱۶.۲k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.