اهنگ la llorona ک ب معنی ( زن گریان ) هست یک افسانه ی مکز
اهنگ la llorona ک ب معنی ( زن گریان ) هست یک افسانه ی مکزیکی و قدیمی هست : ب گفته ی مردمان مکزیک دختری بسیار زیبا در روستا زندگی میکرد ب نام یورونا ک همه ی مردمان شهر خواهان او بودند او روز ب روز زیبا تر میشد تا اینکه ب دوران نوجوانی و جوانی رسید او اینقدر زیبا و مغرور بود ک حتی ب مردان روستا و اطراف خود هیچ اهمیت و نگاهی نمیکرد و همیشه خودش را چیزی فراتر از انها میدانست.
روزی پسری زیبا و سوار کاری بسیار حرفه ای ب روستا امد و یورونا هر روز در مسیر بازگشت ب خانه او را میدید ولی هیچ نگاهی ب ان پسر نمی انداخت همانجا بود ک پسر با خود عهد کرد حتما یورونا را ب دست اورد.
انها با هم ازدواج کردند و صاحب دو فرزند شدند بعد از مدتی پسر سوارکار از یورونا خسته شد و گفتی ک میخواهد برود و با کسی ک در طبقه و اندازه خودش باشد ازدواج کند و رفت.
حالا یورونا بسیار تنها بود و کسی را نداشت او بسیار غمگین بود.
و یک شب ک بسیار یورونا غمگین بود دست فرزندان خود را گرفت و به کنار روخانه رفتند ناگهان کالسکه ی ب انها نزدیک شد یورونا کنار رفت تا رد شود ولی کالسکه ایستاد و مردی پیاده شد و بچه های یورونا را بغل کرد و براز علاقه ب انها کرد ولی ب یورونا هیچ علاقه ای نشان نداد اری ان مرد همان پسر سوارکار بود!
و بعد مرد رفت یورونا ک از شدت خشم نمیدانست دارد چ کار میکند فرزندان خود را ب درون اب انداخت
کمی بعد یورونا ب خود امد و دید ک چ کاری کرده است او ب دنبال فرزندانش میدوید و صدا میزد پسرانم! پسرانم!
ولی فایده نداشت و انها غرق شدند.
صبح روز بعد مردم روستا ب کنار روخانه رفتند و دیدند زنی جوان در رودخانه مرده ان را کفن سفیدی بر تنش کردند و ب خاک سپردند و ب روستا برگشتند
ب هنگام شب صدایِ گریه ای بسیار غم انگیز از جنگل ب گوش میرسید' مردمان روستا رفتند و جنگل را نگاهی انداختند دیدند زنی با لباس سفید در جنگل است و فریاد میزد بچه هایم! بچه هایم!
او یورونا بود ک خدایان او رو نفرین کرده بودند ک بین دنیای مردگان و دنیای زندگان قرار گیرد
ب گفته ی مردم مکزیک ( یورونا ) یا همان ( زن گریان ) هنوز ک هنوز است در ان جنگل ب دنبال بچه هایش میگردد و نفرین شده است...!
روزی پسری زیبا و سوار کاری بسیار حرفه ای ب روستا امد و یورونا هر روز در مسیر بازگشت ب خانه او را میدید ولی هیچ نگاهی ب ان پسر نمی انداخت همانجا بود ک پسر با خود عهد کرد حتما یورونا را ب دست اورد.
انها با هم ازدواج کردند و صاحب دو فرزند شدند بعد از مدتی پسر سوارکار از یورونا خسته شد و گفتی ک میخواهد برود و با کسی ک در طبقه و اندازه خودش باشد ازدواج کند و رفت.
حالا یورونا بسیار تنها بود و کسی را نداشت او بسیار غمگین بود.
و یک شب ک بسیار یورونا غمگین بود دست فرزندان خود را گرفت و به کنار روخانه رفتند ناگهان کالسکه ی ب انها نزدیک شد یورونا کنار رفت تا رد شود ولی کالسکه ایستاد و مردی پیاده شد و بچه های یورونا را بغل کرد و براز علاقه ب انها کرد ولی ب یورونا هیچ علاقه ای نشان نداد اری ان مرد همان پسر سوارکار بود!
و بعد مرد رفت یورونا ک از شدت خشم نمیدانست دارد چ کار میکند فرزندان خود را ب درون اب انداخت
کمی بعد یورونا ب خود امد و دید ک چ کاری کرده است او ب دنبال فرزندانش میدوید و صدا میزد پسرانم! پسرانم!
ولی فایده نداشت و انها غرق شدند.
صبح روز بعد مردم روستا ب کنار روخانه رفتند و دیدند زنی جوان در رودخانه مرده ان را کفن سفیدی بر تنش کردند و ب خاک سپردند و ب روستا برگشتند
ب هنگام شب صدایِ گریه ای بسیار غم انگیز از جنگل ب گوش میرسید' مردمان روستا رفتند و جنگل را نگاهی انداختند دیدند زنی با لباس سفید در جنگل است و فریاد میزد بچه هایم! بچه هایم!
او یورونا بود ک خدایان او رو نفرین کرده بودند ک بین دنیای مردگان و دنیای زندگان قرار گیرد
ب گفته ی مردم مکزیک ( یورونا ) یا همان ( زن گریان ) هنوز ک هنوز است در ان جنگل ب دنبال بچه هایش میگردد و نفرین شده است...!
۴.۸k
۰۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.