پارت ۸ فیک مجنون تو
پارت ۸ فیک مجنون تو
ات ویو
درو که باز کردم یه پسر بود با مادر و پدرش پسره خوشگلی بود ولی جونکوک منن ...... ☆
بیخیال سلام علیک کردم و بعدش همه مهمونا اومدن انگار تول مامان بابام بود همه داشتن میرقصیدن دی جی اورده بودن و همه جا رقص نور بود که گفتن باید با یکی از پسرا برقصم اونم تنها وسط نمیدونستم کی رو انتخاب کنم که بعد از کلی کلنجار رفتن انتخابش کردم بله درسته جانکوک رو انتخاب کردم
ات: افتخار میدین مستر
کوک: البته عزیزم
ات: یه لبخند زدم و دستمو دراز کردم اونم دستشو دور کمرم گذاشت بهش نزدیک شدم و اون یکی دستمو دور گردنش گذاشتم میتونستم رگشو لمس کنم و از عطرش تو ریه هام پر کنم نفسی عمیق کشیدم و دیگه نفسم رو خالی نکردم میخواستم این بو تا اخر عمرم تو ریه هام بمونه
کوک ویو
ات چیکار کنم بدزدمت یا خودمو خودتو باهم بکشم یکی رو باید انتخاب کنی یا یااا اینکه تورو مال خودم کنم
کاش میشد این حرفارو بلند بهت بگم ات چشاشو بسته بود و داشت اشک میریخت منم ریاکشن نشون ندادم که راحت باشه و یواشکی که کسی نفهمه اشکاشو با دستم باک کردم و دم گوشش گفتم بعد رقص بیا حیاط پشتی
ات: باشه
ات ویو
رقص که تموم شد کوک به سمت حیاط پشتی رفت منم واسه اینکه ضايع نشه چند مین بعد رفتم وقتی رسیدم کوک نشسته بود تو صندلی و یه لیوان کوچیک مشروم دستش بود
ات: مستر فکر نمیکنی واست یکم زود باشه
کوک ؛ اوه نمیدونم فقط دلم میخواست یکم امشب رو حال کنم
ات: ولی برات ضرر داره
ات ویو
با اینکه سنم کم بود مشروب رو از دست کوک گرفتم و تا تهش سر کشیدم کاری نداشتم قراره چی بشه
کوک : اتتتت حواست به کارات هست ؟ میدونی که سنت از من کمتره
ات: اوه شرمنده به کسی نگو لطفا خواهش میکنم
کوک ؛ نترس میتونی پیش من هر کاری بکنی .
ات: هر کاری ؟
کوک: اره هرکاری ولی من نمیزارم خودتو بکشی جز این
ات: ولی میتونم ......
ات ویو
کاری ندارم که کوک دوسم داره یانه ولی ادامه حرفمو نزدم و گونشو بوسیدم
کوک: اتت
ات: میدونی من خیلی دوست دارم
کوک: چقدر ضرفیتت کمه
ات: ولی من مست نیستم تو اینو خوب میدونی
کوک: ات ولی تو برای کس دیگه ای هستی خجالت نمیکشی
ات ویو
ینی چی ینی اون دوسم نداره هرچند که من میدونستم
کوک: واقعا برات متاسفم چون من دوست ندارم
کوک ویو
وقتی ات اینو گفت نمیخواستم به زندگیش گند بزنم الان فرصت خوبی برای اعتراف نبود امکان داشت کسی اینجا باشه ولی ات اشکش ریخت منم رفتم و سوار ماشین خودم شدم و به بادیگاردم گفتم که بره سمت خونه
ات : جدی رفتتت خیلی بدیننن من همتونو دوست داشتم ولی هرکی رو که دوست داشتم از دست دادم حوصله مهمونی نداشتم واسه همین رفتم اتاق زیر شیروونی
و یهو اونجا خوابم برد و ادامه خواب دیشبو دیدم
ات ویو
درو که باز کردم یه پسر بود با مادر و پدرش پسره خوشگلی بود ولی جونکوک منن ...... ☆
بیخیال سلام علیک کردم و بعدش همه مهمونا اومدن انگار تول مامان بابام بود همه داشتن میرقصیدن دی جی اورده بودن و همه جا رقص نور بود که گفتن باید با یکی از پسرا برقصم اونم تنها وسط نمیدونستم کی رو انتخاب کنم که بعد از کلی کلنجار رفتن انتخابش کردم بله درسته جانکوک رو انتخاب کردم
ات: افتخار میدین مستر
کوک: البته عزیزم
ات: یه لبخند زدم و دستمو دراز کردم اونم دستشو دور کمرم گذاشت بهش نزدیک شدم و اون یکی دستمو دور گردنش گذاشتم میتونستم رگشو لمس کنم و از عطرش تو ریه هام پر کنم نفسی عمیق کشیدم و دیگه نفسم رو خالی نکردم میخواستم این بو تا اخر عمرم تو ریه هام بمونه
کوک ویو
ات چیکار کنم بدزدمت یا خودمو خودتو باهم بکشم یکی رو باید انتخاب کنی یا یااا اینکه تورو مال خودم کنم
کاش میشد این حرفارو بلند بهت بگم ات چشاشو بسته بود و داشت اشک میریخت منم ریاکشن نشون ندادم که راحت باشه و یواشکی که کسی نفهمه اشکاشو با دستم باک کردم و دم گوشش گفتم بعد رقص بیا حیاط پشتی
ات: باشه
ات ویو
رقص که تموم شد کوک به سمت حیاط پشتی رفت منم واسه اینکه ضايع نشه چند مین بعد رفتم وقتی رسیدم کوک نشسته بود تو صندلی و یه لیوان کوچیک مشروم دستش بود
ات: مستر فکر نمیکنی واست یکم زود باشه
کوک ؛ اوه نمیدونم فقط دلم میخواست یکم امشب رو حال کنم
ات: ولی برات ضرر داره
ات ویو
با اینکه سنم کم بود مشروب رو از دست کوک گرفتم و تا تهش سر کشیدم کاری نداشتم قراره چی بشه
کوک : اتتتت حواست به کارات هست ؟ میدونی که سنت از من کمتره
ات: اوه شرمنده به کسی نگو لطفا خواهش میکنم
کوک ؛ نترس میتونی پیش من هر کاری بکنی .
ات: هر کاری ؟
کوک: اره هرکاری ولی من نمیزارم خودتو بکشی جز این
ات: ولی میتونم ......
ات ویو
کاری ندارم که کوک دوسم داره یانه ولی ادامه حرفمو نزدم و گونشو بوسیدم
کوک: اتت
ات: میدونی من خیلی دوست دارم
کوک: چقدر ضرفیتت کمه
ات: ولی من مست نیستم تو اینو خوب میدونی
کوک: ات ولی تو برای کس دیگه ای هستی خجالت نمیکشی
ات ویو
ینی چی ینی اون دوسم نداره هرچند که من میدونستم
کوک: واقعا برات متاسفم چون من دوست ندارم
کوک ویو
وقتی ات اینو گفت نمیخواستم به زندگیش گند بزنم الان فرصت خوبی برای اعتراف نبود امکان داشت کسی اینجا باشه ولی ات اشکش ریخت منم رفتم و سوار ماشین خودم شدم و به بادیگاردم گفتم که بره سمت خونه
ات : جدی رفتتت خیلی بدیننن من همتونو دوست داشتم ولی هرکی رو که دوست داشتم از دست دادم حوصله مهمونی نداشتم واسه همین رفتم اتاق زیر شیروونی
و یهو اونجا خوابم برد و ادامه خواب دیشبو دیدم
۹.۹k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.