مهدی احمدوند 🕊
دیدمت لرزید دستم ،چادر اُفـتــاد از سرم
یڪ نفر پرسید:خوبی؟!گفتم:اکـنونبهتـرم
زیر لب با اخم گفتے:چادرت را جمــــع کن
خنده رو،آهستهتــر گفتــم:اطاعتسرورم
عاشق ایـــن غیرت و مردانگے هایت شدم
عشق پاکت مردِ بـا احساسِ من!شد باورم
عشقِ تو رنگین کمان پاشیده بر دنیایِ مـن
هم تــو عشقِ اولم هستی،هــمعشقِ آخرم
هرچــه در انکار کوشیدم نشد؛ناممکن است
آخرش هم عشقِ مــن!فهمید گویــــا مادرم
کــرده شاعر دخترے مغرور را چشمت عزیز
تا نگاهم بــــــاز کردے،چادر افتاد از ســـرم
یڪ نفر پرسید:خوبی؟!گفتم:اکـنونبهتـرم
زیر لب با اخم گفتے:چادرت را جمــــع کن
خنده رو،آهستهتــر گفتــم:اطاعتسرورم
عاشق ایـــن غیرت و مردانگے هایت شدم
عشق پاکت مردِ بـا احساسِ من!شد باورم
عشقِ تو رنگین کمان پاشیده بر دنیایِ مـن
هم تــو عشقِ اولم هستی،هــمعشقِ آخرم
هرچــه در انکار کوشیدم نشد؛ناممکن است
آخرش هم عشقِ مــن!فهمید گویــــا مادرم
کــرده شاعر دخترے مغرور را چشمت عزیز
تا نگاهم بــــــاز کردے،چادر افتاد از ســـرم
۲.۰k
۲۶ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.