.
ما هیچوقت همو ندیده بودیم
یعنی فقط چندتا عکس از هم دیده بودیم...
از این رابطه هایی که توو چت شکل میگیره
که اصن خودتم نمی دونی چرا ادامه اش دادی...
ولی ادامه اش دادی....
اصن بعضی آدما تو اولین پیغام انرژی عجیبی میفرستن...
دارم گنده اش می کنم، خودم میدونم... که بگم این با بقیه فرق داشت... که یه جور این ادامه دادنه رو توجیه کنم...
ولی به هر حال من توو اولین پیغام ضربه کاری رو خورده بودم... خنده دار بود ولی خورده بودم و داشتم گیج میزدم...
حدود دو ماه بعد از این چت کردنای پراکنده همو دیدیم
فقط رفتم به این امید که خودشو می بینم و خوشم نمیاد و همه چیز تموم میشه....
خب مثل این فیلما دیدمش و خوشم اومد و تموم نشد...
اخلاقش گندتر از اون چیزی بود که فکر میکردم، مغرور و از خود متشکر و به خیال خودش همه چی بدون... اما باز مثل اون شخصیت احمق فیلما من ویرم گرفته بود... یه لجبازی بچگانه که همیشه توو رابطه داشتم و اینبار با جمله ای که قبلترا توو چت ازش شنیدم دوباره تقویت شد
گفته بود من اینطوری ام که از هر آدمی فقط کمی تا قسمتی خوشم میاد...
گفتم یعنی چی
گفت خودمو واسه خودم ذخیره می کنم واسه روزگار تنهایی، لحظه هایی که آدما یادشون می افته ناغافل برن... اون موقع برنده این بازی منم... بی اونکه آب از آب تکون بخوره با یه لبخند منطقی بدرقه شون می کنم...
با خودم فکر کردم برعکس من...
من هیچی واسه خودم نگه نمیدارم... هر چی هست و نیست میزارم وسط ... تازه آخرشم کلی بدهکار میشم به اون طرف، به خودم...
بهش حسودیم شد...
بعد از اولین قرار ما با هم دوست تر شدیم...
جمله ای که بهم گفته بود همچنان توو گوشم بود...
با خودممیگفتمچرا من مثل اون نباشم... انگار یه جورایی لجم گرفته بود... به خودم قول دادم هر طور شده ایندفعه معادلات این آقا رو بهم بزنم...
ولی بلد نبودم چیکار کنم... چیکار کنم که قبلنا نکردم... چیکار کنم که خیلی شیک حالشو بگیرم... بعد گرد و خاکو از رو سر شونه ام با یه دست بتکونم و برم، عین توو فیلما....
عاشقش نبودم... همین کارو راحت تر میکرد...
یه روز وقتی داشتیم توو بام قدم میزدیم یهو گفت خب باید اعتراف کنم ازت یه کم بیشتر از یه کم خوشم اومده...
از خوشحالی دلم میخواست جیغ بزنم... اما فکر کردم عادی برخورد کنم و با یه لبخند تصنعی گفتم خوبه...
گفت: همین...؟
فهمیدم مناسب ترین کلمه رو به کار بردم
گفتم: خب خوبه که به من حس خوب داری... این رابطه رو با کیفیت تر می کنه...
با پاش سنگ ریزه سر راهش رو پرت کرد اون طرف و گفت: تو چی...؟
گفتم ایشالا کم کم پیش میاد...
وایستاد
قلبم تند تند میزد
گفتم الان میزنه زیر گوشم
گفت بیشعوری دیگه.... انقدر که بلد نیستی چیرو کجا بگی...
زبونم بند اومده بود...نمی دونستم باید چی بگم...
راهشو گرفت و رفت...
نرفتم دنبالش
اولا بیشعور خودش بود دوما خیلی ام خوب شد روش کم شد...
شب توو چت یه متن بلند بالا فرستاد که فلانی -منظورش همین بیشعوری بود که الان داره اینارو می مینویسه-
ازت خیلی بیشتر از یه کم خوشم اومده بود ولی طبق معمول دیدم آدم جماعت جنبه دوست داشته شدن نداره
تو داشتی به رابطه خوشبینم میکردی اما درست سر بزنگاه از خواب خرگوشی بیدارم کردی...
تو رو به خیر و مارو به سلامت...
توو دلم یه چیزی مچاله شد...
اینکه بخوام براش بنویسم فقط میخواستم حالتو بگیرم و بهت بفهمونم که غرور چیز احمقانه ایه خب قطعا کارو بدتر و تهوع آور تر میکرد...
لحافو کشیدم رو سرم و بلند بلند به خودم گفتم بیشعور بیشعور بیشعور...
تازه فهمیده بودم یه کم که نه خیلی بیشتر از یه کم خوشم میومد ازش...ولی دیر فهمیده بودم عین توو فیلما...
یعنی فقط چندتا عکس از هم دیده بودیم...
از این رابطه هایی که توو چت شکل میگیره
که اصن خودتم نمی دونی چرا ادامه اش دادی...
ولی ادامه اش دادی....
اصن بعضی آدما تو اولین پیغام انرژی عجیبی میفرستن...
دارم گنده اش می کنم، خودم میدونم... که بگم این با بقیه فرق داشت... که یه جور این ادامه دادنه رو توجیه کنم...
ولی به هر حال من توو اولین پیغام ضربه کاری رو خورده بودم... خنده دار بود ولی خورده بودم و داشتم گیج میزدم...
حدود دو ماه بعد از این چت کردنای پراکنده همو دیدیم
فقط رفتم به این امید که خودشو می بینم و خوشم نمیاد و همه چیز تموم میشه....
خب مثل این فیلما دیدمش و خوشم اومد و تموم نشد...
اخلاقش گندتر از اون چیزی بود که فکر میکردم، مغرور و از خود متشکر و به خیال خودش همه چی بدون... اما باز مثل اون شخصیت احمق فیلما من ویرم گرفته بود... یه لجبازی بچگانه که همیشه توو رابطه داشتم و اینبار با جمله ای که قبلترا توو چت ازش شنیدم دوباره تقویت شد
گفته بود من اینطوری ام که از هر آدمی فقط کمی تا قسمتی خوشم میاد...
گفتم یعنی چی
گفت خودمو واسه خودم ذخیره می کنم واسه روزگار تنهایی، لحظه هایی که آدما یادشون می افته ناغافل برن... اون موقع برنده این بازی منم... بی اونکه آب از آب تکون بخوره با یه لبخند منطقی بدرقه شون می کنم...
با خودم فکر کردم برعکس من...
من هیچی واسه خودم نگه نمیدارم... هر چی هست و نیست میزارم وسط ... تازه آخرشم کلی بدهکار میشم به اون طرف، به خودم...
بهش حسودیم شد...
بعد از اولین قرار ما با هم دوست تر شدیم...
جمله ای که بهم گفته بود همچنان توو گوشم بود...
با خودممیگفتمچرا من مثل اون نباشم... انگار یه جورایی لجم گرفته بود... به خودم قول دادم هر طور شده ایندفعه معادلات این آقا رو بهم بزنم...
ولی بلد نبودم چیکار کنم... چیکار کنم که قبلنا نکردم... چیکار کنم که خیلی شیک حالشو بگیرم... بعد گرد و خاکو از رو سر شونه ام با یه دست بتکونم و برم، عین توو فیلما....
عاشقش نبودم... همین کارو راحت تر میکرد...
یه روز وقتی داشتیم توو بام قدم میزدیم یهو گفت خب باید اعتراف کنم ازت یه کم بیشتر از یه کم خوشم اومده...
از خوشحالی دلم میخواست جیغ بزنم... اما فکر کردم عادی برخورد کنم و با یه لبخند تصنعی گفتم خوبه...
گفت: همین...؟
فهمیدم مناسب ترین کلمه رو به کار بردم
گفتم: خب خوبه که به من حس خوب داری... این رابطه رو با کیفیت تر می کنه...
با پاش سنگ ریزه سر راهش رو پرت کرد اون طرف و گفت: تو چی...؟
گفتم ایشالا کم کم پیش میاد...
وایستاد
قلبم تند تند میزد
گفتم الان میزنه زیر گوشم
گفت بیشعوری دیگه.... انقدر که بلد نیستی چیرو کجا بگی...
زبونم بند اومده بود...نمی دونستم باید چی بگم...
راهشو گرفت و رفت...
نرفتم دنبالش
اولا بیشعور خودش بود دوما خیلی ام خوب شد روش کم شد...
شب توو چت یه متن بلند بالا فرستاد که فلانی -منظورش همین بیشعوری بود که الان داره اینارو می مینویسه-
ازت خیلی بیشتر از یه کم خوشم اومده بود ولی طبق معمول دیدم آدم جماعت جنبه دوست داشته شدن نداره
تو داشتی به رابطه خوشبینم میکردی اما درست سر بزنگاه از خواب خرگوشی بیدارم کردی...
تو رو به خیر و مارو به سلامت...
توو دلم یه چیزی مچاله شد...
اینکه بخوام براش بنویسم فقط میخواستم حالتو بگیرم و بهت بفهمونم که غرور چیز احمقانه ایه خب قطعا کارو بدتر و تهوع آور تر میکرد...
لحافو کشیدم رو سرم و بلند بلند به خودم گفتم بیشعور بیشعور بیشعور...
تازه فهمیده بودم یه کم که نه خیلی بیشتر از یه کم خوشم میومد ازش...ولی دیر فهمیده بودم عین توو فیلما...
۱۱۳.۶k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۱