افسون شده p6
امیلی : دراکو؟ حالت بهتره؟ دراکو : ممکنه! ولی من شما رو یادم نمیاد! امیلی : کم کم همه چیز یادت میاد اورانوس خیلی نگرانت بود دراکو : نگاهم سمت اون دختر کشیده شد و پوزخندی زدم پس اسمت اورانوسه اورانوس : لبخندی زدم آره نارسیسا : بهتر نیست تو و اورانوس برید بالا و یکم با هم حرف بزنید؟ شاید یه چیزایی یادت اومد اورانوس : از روی مبل بلند شدم و جلوی پله ها وایستادم و بهش خیره شدم دراکو : نگاهم رو ازش گرفتم و رفتم سمت پله ها و جلوتر ازش حرکت کردم و از پله ها بالا رفتم اورانوس : سری تکون دادم و پشت سرش قدم برداشتم و جلوی اتاقش توقف کرد دراکو : در رو باز کردم و وارد اتاقم شدم و روی صندلی نشستم اورانوس : روبه روش روی تخت نشستم و بهش نگاهی انداختم اون گردنبند! عجیبه که هنوز گردنته دراکو : چون به ظاهر قشنگ بود برداشتمش اورانوس! اسم..قشنگیه! اورانوس : ممنون، دراکو تو..واقعا هیچی رو یادت نیست؟! دراکو : نه! این دراکو چجور آدمی بوده؟! اورانوس : مغرور ولی مهربون که با نگاه یخیش باعث میشد تمام غم هامو فراموش کنم! دراکو : مطمئنم همچین آدمی نیستم! اورانوس : فقط به زمان نیاز داری دراکو : پوزخندی روی لبم نشست اگه من نخوام اون دراکوی سابق باشم چی؟! اورانوس : چ..چی؟ نمی فهمم چرا؟ من..دراکو من دو..ست دارم! دراکو : شاید من ندارم! بهتره من رو مثل اون دراکو نبینی!اورانوس : پوزخندی تلخ روی لبم نقش بست بغض سنگینی توی گلوم نشسته بود این چیزیه که میخوای؟ دراکو : آره! اورانوس : باشه...ولی امیدوارم اون دراکو...برگرده! دراکو : من دراکو هستم خود اصلیم!! اورانوس : از روی تخت بلند شدم و تو چشماش خیره شدم نه! اون نگاه یخی توی چشماش نبود! از اتاق رفتم بیرون که قطره اشکی از گوشه چشمم سر خورد خدایا حالش خوب بشه و اون دراکوی سابق برگرده صدایی از پشت سرم توجهم رو جلب کرد!
۴.۴k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.