چندپارتی` ماه من`
part ³
*****
اون دوستم نداشت....
فقط بازیم داد...
راوی'
صدایش الهام گرفته شده از دریای خاموش بود، حرف میزد، اما به گوش آدم ها نمیرسید،انقدر راه رفت و اشک ریخت ک ب گلفروشی ای رسید .
هایون'
اون گل فروشی همونی بود ک مامان میگفت با بابا اونجا آشنا شده....
وارد گلفروشی شدم و از عمو لی پرسیدم:
×:سلام...کار و کاسبی چطوره؟
&:کار و کاسبی دیگه ب درد نمیخوره مردم دیگه مثلِ قبل همو دوست ندارن
×:*لبخند تلخ*....عمو...من خستم...دیگه نمیشکشم..وضعیتِ نسلمون چرا اینجوریه؟
وضعیتِ نسل ما،
حالِ همون آدمیه که دوستاش رفتن مسافرت
و نذاشتن بفهمه،
حالِ همون آدمیه که دوست صمیمیش
با یکی دیگه صمیمی شده،
همون آدمی که جلو کلی آدم،
فروشنده بهش گفته موجودی کافی نیست،
آدمی که پیام داده:
'دیگه نمیخوام باهات باشم' و
جواب گرفته 'هرجور راحتی'...چرا؟
&:گاهی اوقات حتی منم فقط جسدی در نقشِ نفس کشیدنم... :)
×:با "دوسِت دارم" شروع شد و
با " ای کاش دوسِت نداشتم" تموم شد . .
&:هایون....اعتماد مثل کاغذه ... اگه مچاله بشه ... دیگه مثل قبل نمیشه:)
×:ب هر حال خواستم بت بگم ک دیگه لازم نیس واسه اون خونه گلِ رز بفرستی...
&:باشه...اگه کمک خواستی روم حساب کن دختر....یا اگه خواستی با کسی حرف بزنی و با پدرمادرت راحت نبودی چون نسلِ امروز با خانواده هاشون...مهم نیس درکل شنونده خوبیم هایون!
×:چشم عمو مرسی از محبتت!:)
بعد از گلفروشیِ نیلوفرآبی`
بیرون اومد...
ب ساعتِ هوشمند روی دستش نگاهی انداخت و بعد بعد ب سمت خونه روونه شد....
میخواست ب مامانش بگه ک دوست پسر داشته و ولش کرده و...
* _ ساعت ⁹ _ رستوران: بهشتِ من`_ در حال غذا خوردن هستن *
×:مامان؟
+:جانم؟
×:آم...میخواستم ی موضوعی رو بت بگم!
+:میشنوم!؟
×:*توضیح ماجرا آشناییش با دوس پسرش و ترک کردن و ول شدنش*
+:چی؟*بلند ولی نه در حدِ داد
+:با خودت فک نکردی آبرومون چی میشه؟اون ب کنار دختر تو این سن و دوس پسر و...چ ب این کارا!دروغ هم ک میگی معلوم نیس تا حالا چند بار رفته خونه پسرِ غریبه اونجا...
×:مامان!
زندگیِ خودمه!
انتخابِ خودمه!
اشتباهِ خودمه!
ت دخالت نکن فقط درکم کن!
+:درک کردن؟مگه من بابات چی برات کم گذاشتیم؟همه چی داری چی میخوای دیگه هان؟
×:!*با سرعت زیاد میره سمتِ درِ رستوران*
+ (ی حرفایی )..ببخشید ب خدا من از دستِ بابات عصبانی بودم آروم نگا کن ب اطرافت بعد از خیابون رد شو مراقب باش عزیزم باور کن من فقط نگران خودتم خودت ک میدونی چقد دوستت دارم خوشگلم آروم برو ب اطرافت نگا ک....*داره دنبالش میدوعه حرف میزنه
+:کن مراق...هایونننن دخترمممم!*جیغ_
با دو میره سمتش
+:هایون؟هایونِ مامان!دخترِ خوبِ مامان چشماتو باز کن!*گریه_داد
****
لایک ⁴² کامنت ³⁶
این پارت خوب نشد پارتای بعدی جبران میکنم 😩💗
*****
اون دوستم نداشت....
فقط بازیم داد...
راوی'
صدایش الهام گرفته شده از دریای خاموش بود، حرف میزد، اما به گوش آدم ها نمیرسید،انقدر راه رفت و اشک ریخت ک ب گلفروشی ای رسید .
هایون'
اون گل فروشی همونی بود ک مامان میگفت با بابا اونجا آشنا شده....
وارد گلفروشی شدم و از عمو لی پرسیدم:
×:سلام...کار و کاسبی چطوره؟
&:کار و کاسبی دیگه ب درد نمیخوره مردم دیگه مثلِ قبل همو دوست ندارن
×:*لبخند تلخ*....عمو...من خستم...دیگه نمیشکشم..وضعیتِ نسلمون چرا اینجوریه؟
وضعیتِ نسل ما،
حالِ همون آدمیه که دوستاش رفتن مسافرت
و نذاشتن بفهمه،
حالِ همون آدمیه که دوست صمیمیش
با یکی دیگه صمیمی شده،
همون آدمی که جلو کلی آدم،
فروشنده بهش گفته موجودی کافی نیست،
آدمی که پیام داده:
'دیگه نمیخوام باهات باشم' و
جواب گرفته 'هرجور راحتی'...چرا؟
&:گاهی اوقات حتی منم فقط جسدی در نقشِ نفس کشیدنم... :)
×:با "دوسِت دارم" شروع شد و
با " ای کاش دوسِت نداشتم" تموم شد . .
&:هایون....اعتماد مثل کاغذه ... اگه مچاله بشه ... دیگه مثل قبل نمیشه:)
×:ب هر حال خواستم بت بگم ک دیگه لازم نیس واسه اون خونه گلِ رز بفرستی...
&:باشه...اگه کمک خواستی روم حساب کن دختر....یا اگه خواستی با کسی حرف بزنی و با پدرمادرت راحت نبودی چون نسلِ امروز با خانواده هاشون...مهم نیس درکل شنونده خوبیم هایون!
×:چشم عمو مرسی از محبتت!:)
بعد از گلفروشیِ نیلوفرآبی`
بیرون اومد...
ب ساعتِ هوشمند روی دستش نگاهی انداخت و بعد بعد ب سمت خونه روونه شد....
میخواست ب مامانش بگه ک دوست پسر داشته و ولش کرده و...
* _ ساعت ⁹ _ رستوران: بهشتِ من`_ در حال غذا خوردن هستن *
×:مامان؟
+:جانم؟
×:آم...میخواستم ی موضوعی رو بت بگم!
+:میشنوم!؟
×:*توضیح ماجرا آشناییش با دوس پسرش و ترک کردن و ول شدنش*
+:چی؟*بلند ولی نه در حدِ داد
+:با خودت فک نکردی آبرومون چی میشه؟اون ب کنار دختر تو این سن و دوس پسر و...چ ب این کارا!دروغ هم ک میگی معلوم نیس تا حالا چند بار رفته خونه پسرِ غریبه اونجا...
×:مامان!
زندگیِ خودمه!
انتخابِ خودمه!
اشتباهِ خودمه!
ت دخالت نکن فقط درکم کن!
+:درک کردن؟مگه من بابات چی برات کم گذاشتیم؟همه چی داری چی میخوای دیگه هان؟
×:!*با سرعت زیاد میره سمتِ درِ رستوران*
+ (ی حرفایی )..ببخشید ب خدا من از دستِ بابات عصبانی بودم آروم نگا کن ب اطرافت بعد از خیابون رد شو مراقب باش عزیزم باور کن من فقط نگران خودتم خودت ک میدونی چقد دوستت دارم خوشگلم آروم برو ب اطرافت نگا ک....*داره دنبالش میدوعه حرف میزنه
+:کن مراق...هایونننن دخترمممم!*جیغ_
با دو میره سمتش
+:هایون؟هایونِ مامان!دخترِ خوبِ مامان چشماتو باز کن!*گریه_داد
****
لایک ⁴² کامنت ³⁶
این پارت خوب نشد پارتای بعدی جبران میکنم 😩💗
۲۳.۱k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.