سرنوشت نوشته نشده
پارت 14
وقتی پرده رو مسیدن ی تخته بود و چوب بزرگ و بلند رو به روش ایستاده
ناشناس: ایا رو میبنی اگر به حرفام گوش ندی اون تخته هست اون قرا جیمین روش زنده زنده تبکه تیکه کنیم و اون چوب بزرگ زخیمه ایی که ایستاده قراره تو روش بسته بشی و تکه تکه شدن عشقت رو تماشا کنی
ا. ت: با این دلم تبکه تیکه سد ی احساس بدی بهم منتقل شد حتی تصور کردنش برام سخت بود
ا. ت: تو از جون منو جیمین چی میخوای
ناشناس: اااااام.... خووووب....(باچاقو رو به سمت گلوی ا. ت حمله کرد) میخوان که تو و اون رفیقات از روی زمین جیمین و من محو بشید
بازش کنید
ا. ت: دوباره بی هوشم کردن وقتی به هوش اومدم افتاب در حال غروب کرد بود یک جمله هی تو سرم مبچرخید
/اگر کسی از اومدنت به ابنجا متلع بشه نابودت می کنم /
ساعت 7 بود الان این چهارساعته من تو این پارکم
برگشتم خونه
سوا: دختره ی بی فکر کجا بودی حتما بازم رفتی کلاب ولی مست نیستی
جیمین اومد سمتم
دیت نرمشو رو صورتم قرار داد جیمین: حالت خوبه (با لحن کیوتش)
ا. ت: ناخواسته گریم گرفت که همه اومدن دور و برم
میا: چته
ا. ت بلند بلند گریه میکرد
جیمین اونو برداشت و گذاشت روی تخت و اونو نوازش کرد تا خوابش برد
جیمین: هییییس خوابید
سوا: نفهمیدی کجا رفته بود
رو صورتس خراش زیاده و جای ی چیزی روی گردنش مونده
میا: این نکنه رفت کلاب
نامی: نمیتونیم از این دیر اومدنش راحت بگذریمی کاسه ایی زیر نیم کاسس سوا و میا
شما تمام حرکات و رفتارات ا. ت رو میسنجید و شبا بعد از خوابش بهم میگید جیمین تو باید هوا شو داشته باشی از لحاظ روحی ببینی چشه و بهم بگی و جین اونا قراره یک هفته بیان خونمون پس ببین اون مثل قبل غذا میخوره یا نه
جی کی و ته شما میزان شاذیش و خوشحالی شو رو بسنجید و بهم بگبد فرق کرده یا نه
شوگا تو باید ببینی که اون افسردس یا نه هوپی تو هم با جیمین ببین از لحاظ روحی چطوره و یعی کن خوشحالش کنی چون شمادوتا خیلی باهم صمیمید
خوب امید وارم هرکسی کارشو فهمید
روز بعد
ا. ت: از خواب پاشدم رفتم سراغ دفترچم و همه ی اتفاقاتی که برام افتاد رو نوشتم هر کلمه ایی که مینوشتم ی قطره اشک از چشم سرازیر میشد
جیمین بهم گفت سختی داره ولی این جون منو و اونه اگر این کار رو نکنم هر دوتامون کشته میشیم
رفتم بیرون همه بیدار بودن
هوپیا: سلام صبح بخیر ا. ت بیا واسه نرمش اماده ایی
کوکی: بیا با هم بوکس تمرین کنیم
جین: بیااااابرات صبحانه ایی که دوست داری درست کردم
سوا: برو این لباسای خوشکلو بپوش
ا. ت: من با بی توجهی رفتم و رو میز نشستم و سرمو محکم به مبز کوبیدم
جیمین اومد کنارم نشست از پیشش پاشدم و رفتم رو میز تهیه
جیمین: ا. ت اتفاقی اوفتاده
دو ماه بعد
☆ایا ا. ت میتواند جون حیمین را نجات دهد
حمایت کن کیوتیـــــ♡♡
وقتی پرده رو مسیدن ی تخته بود و چوب بزرگ و بلند رو به روش ایستاده
ناشناس: ایا رو میبنی اگر به حرفام گوش ندی اون تخته هست اون قرا جیمین روش زنده زنده تبکه تیکه کنیم و اون چوب بزرگ زخیمه ایی که ایستاده قراره تو روش بسته بشی و تکه تکه شدن عشقت رو تماشا کنی
ا. ت: با این دلم تبکه تیکه سد ی احساس بدی بهم منتقل شد حتی تصور کردنش برام سخت بود
ا. ت: تو از جون منو جیمین چی میخوای
ناشناس: اااااام.... خووووب....(باچاقو رو به سمت گلوی ا. ت حمله کرد) میخوان که تو و اون رفیقات از روی زمین جیمین و من محو بشید
بازش کنید
ا. ت: دوباره بی هوشم کردن وقتی به هوش اومدم افتاب در حال غروب کرد بود یک جمله هی تو سرم مبچرخید
/اگر کسی از اومدنت به ابنجا متلع بشه نابودت می کنم /
ساعت 7 بود الان این چهارساعته من تو این پارکم
برگشتم خونه
سوا: دختره ی بی فکر کجا بودی حتما بازم رفتی کلاب ولی مست نیستی
جیمین اومد سمتم
دیت نرمشو رو صورتم قرار داد جیمین: حالت خوبه (با لحن کیوتش)
ا. ت: ناخواسته گریم گرفت که همه اومدن دور و برم
میا: چته
ا. ت بلند بلند گریه میکرد
جیمین اونو برداشت و گذاشت روی تخت و اونو نوازش کرد تا خوابش برد
جیمین: هییییس خوابید
سوا: نفهمیدی کجا رفته بود
رو صورتس خراش زیاده و جای ی چیزی روی گردنش مونده
میا: این نکنه رفت کلاب
نامی: نمیتونیم از این دیر اومدنش راحت بگذریمی کاسه ایی زیر نیم کاسس سوا و میا
شما تمام حرکات و رفتارات ا. ت رو میسنجید و شبا بعد از خوابش بهم میگید جیمین تو باید هوا شو داشته باشی از لحاظ روحی ببینی چشه و بهم بگی و جین اونا قراره یک هفته بیان خونمون پس ببین اون مثل قبل غذا میخوره یا نه
جی کی و ته شما میزان شاذیش و خوشحالی شو رو بسنجید و بهم بگبد فرق کرده یا نه
شوگا تو باید ببینی که اون افسردس یا نه هوپی تو هم با جیمین ببین از لحاظ روحی چطوره و یعی کن خوشحالش کنی چون شمادوتا خیلی باهم صمیمید
خوب امید وارم هرکسی کارشو فهمید
روز بعد
ا. ت: از خواب پاشدم رفتم سراغ دفترچم و همه ی اتفاقاتی که برام افتاد رو نوشتم هر کلمه ایی که مینوشتم ی قطره اشک از چشم سرازیر میشد
جیمین بهم گفت سختی داره ولی این جون منو و اونه اگر این کار رو نکنم هر دوتامون کشته میشیم
رفتم بیرون همه بیدار بودن
هوپیا: سلام صبح بخیر ا. ت بیا واسه نرمش اماده ایی
کوکی: بیا با هم بوکس تمرین کنیم
جین: بیااااابرات صبحانه ایی که دوست داری درست کردم
سوا: برو این لباسای خوشکلو بپوش
ا. ت: من با بی توجهی رفتم و رو میز نشستم و سرمو محکم به مبز کوبیدم
جیمین اومد کنارم نشست از پیشش پاشدم و رفتم رو میز تهیه
جیمین: ا. ت اتفاقی اوفتاده
دو ماه بعد
☆ایا ا. ت میتواند جون حیمین را نجات دهد
حمایت کن کیوتیـــــ♡♡
۵.۴k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.