💦رمان زمستان💦 پارت 37
《رمان زمستون❄》
دیانا: فیلم ک گزاشت خیره بودم به تلویزیون و داشتم با دقت فیلم نگاه میکردم...اول فیلم جوری بود ک پسره نقشه برای دختره کشید و اونو عاشق خودش کرد ک بعدش ولش کنه....چقد ی ادم میتونه عوضی باشه
ارسلان: چرا؟
دیانا: چرا با قلب ی دختر داره بازی میکنه به نظر من پسری ک با قلب ی دختر بازی کنه شیطان صفته
ارسلان: اخمام تو هم رف گفتم...ادامشو ببین
دیانا: تو ادامه فیلم دختره تمامش رو در اختیار پسره گزاشت و پسره هم عاشق دختره شد...ارسلان
ارسلان: جانم؟
دیانا: یعنی پسره تو بازی ای ک خودش راه انداخته بود گیر افتاد؟
ارسلان: اره میبینی پسرا هم دل دارن
دیانا: من نگفتم دل ندارن ولی...
ارسلان: ادامه فیلم بزا ببینیم...
دیانا: سکوت کردم تقریبا فیلم داشت تموم میشد ک در اخر فیلم جوری تموم شد ک تنها بازنده ای بازی ای ک پسره راه انداخته بود خودش بود...دختره رهاش کرد و رفت پسره موند و ی دنیا حسرت نداشتن دختره:)....ارسلان از این فیلم یاد بگیر ک هیچ وقت با دل هیچ دختری بازی نکنی ی دفعه خودت تو بازی خودت گیر میوفتیا ی لبخند شیطونی زدم و خندیدم...
ارسلان: فک کنم من همین الانشم گیر افتادم...
دیانا: چی؟
ارسلان: هیچی چیزی میخوری درست کنم؟
دیانا: نه ولی ی سری خوراکی خریدیم بیار بخوریم...
ارسلان: باشه...رفتم تو اشپزخونه و چند تا خوراکی برداشتم و اوردم چیدم جلومون و شروع کردیم به خوردن....
دیانا: ارسلان
ارسلان: بله؟
دیانا: این اولین شبیه ک بعد ۳ سال بدون فکر خیال بودم...
ارسلان: بیا ی قولی بهم بده
دیانا: چرا باید من به تو قول بدم
ارسلان: حالا شاید منو به عنوان شوهرت قبول نداشته باشی ولی به عنوان ی رفیق ک داری
دیانا: خب بگو
ارسلان: بیا دیگ به گذشته فک نکنیم...
دیانا: ارسلان...گذشته نیمی از ادمهس ک تکمیلت میکنه با فراموش کردن گذشته هیچ چیزی تغییر نمیکنه هر چقد از گذشتت بیشتر فرار کنی بیشتر غرقش میشی پس به نظر من گذشتت و جزوی از خودت بدون ک اگه امروز به اینجا رسیدی به خاطر گذشتته...به حرفای من با دقت گوش داد ی چیبس بود برداشتم و خوردم...دیدم خیره شده به لبام...
ارسلان: دستمو بردم نزدیک...
دیانا: فیلم ک گزاشت خیره بودم به تلویزیون و داشتم با دقت فیلم نگاه میکردم...اول فیلم جوری بود ک پسره نقشه برای دختره کشید و اونو عاشق خودش کرد ک بعدش ولش کنه....چقد ی ادم میتونه عوضی باشه
ارسلان: چرا؟
دیانا: چرا با قلب ی دختر داره بازی میکنه به نظر من پسری ک با قلب ی دختر بازی کنه شیطان صفته
ارسلان: اخمام تو هم رف گفتم...ادامشو ببین
دیانا: تو ادامه فیلم دختره تمامش رو در اختیار پسره گزاشت و پسره هم عاشق دختره شد...ارسلان
ارسلان: جانم؟
دیانا: یعنی پسره تو بازی ای ک خودش راه انداخته بود گیر افتاد؟
ارسلان: اره میبینی پسرا هم دل دارن
دیانا: من نگفتم دل ندارن ولی...
ارسلان: ادامه فیلم بزا ببینیم...
دیانا: سکوت کردم تقریبا فیلم داشت تموم میشد ک در اخر فیلم جوری تموم شد ک تنها بازنده ای بازی ای ک پسره راه انداخته بود خودش بود...دختره رهاش کرد و رفت پسره موند و ی دنیا حسرت نداشتن دختره:)....ارسلان از این فیلم یاد بگیر ک هیچ وقت با دل هیچ دختری بازی نکنی ی دفعه خودت تو بازی خودت گیر میوفتیا ی لبخند شیطونی زدم و خندیدم...
ارسلان: فک کنم من همین الانشم گیر افتادم...
دیانا: چی؟
ارسلان: هیچی چیزی میخوری درست کنم؟
دیانا: نه ولی ی سری خوراکی خریدیم بیار بخوریم...
ارسلان: باشه...رفتم تو اشپزخونه و چند تا خوراکی برداشتم و اوردم چیدم جلومون و شروع کردیم به خوردن....
دیانا: ارسلان
ارسلان: بله؟
دیانا: این اولین شبیه ک بعد ۳ سال بدون فکر خیال بودم...
ارسلان: بیا ی قولی بهم بده
دیانا: چرا باید من به تو قول بدم
ارسلان: حالا شاید منو به عنوان شوهرت قبول نداشته باشی ولی به عنوان ی رفیق ک داری
دیانا: خب بگو
ارسلان: بیا دیگ به گذشته فک نکنیم...
دیانا: ارسلان...گذشته نیمی از ادمهس ک تکمیلت میکنه با فراموش کردن گذشته هیچ چیزی تغییر نمیکنه هر چقد از گذشتت بیشتر فرار کنی بیشتر غرقش میشی پس به نظر من گذشتت و جزوی از خودت بدون ک اگه امروز به اینجا رسیدی به خاطر گذشتته...به حرفای من با دقت گوش داد ی چیبس بود برداشتم و خوردم...دیدم خیره شده به لبام...
ارسلان: دستمو بردم نزدیک...
۸۳.۰k
۲۰ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.