jung kook one shot
پارت پنج
من رو از پشت کرفت وصدای غرش عصبانی کرد که از ترسم پاهام سست شدم وراحت من رو گرفت برگردوند
از زبان جونگکوک
به زور تونستم نگهش دارم با غرشی که کردم حتما خیلی ترسید برش برگردوندنش وقتی که چشمام بهش خورد با موهاش که روی صورتش ریخته بود مواجه شدم درست شبیه شوهوا شده بود«عشق سابق کوکی که تو اون معبد دفن شده وانسانها کشتنش»
نا خوداگاه به اغوش کشیدمش به سینم ضربه میزد که دستشو گرفتم ونگه داشتم بعد از اینکه اروم شد سرشو از سینم بیرون اوردم وبه چشماش خیری شدم.
هانا:چ..را این..طوری میک..نی بب..خشید اشتباه ....کردم اوم..دم
جونگکوک:خفه شو دنبالم بیا
با پاهای لرزونم به طرف تخت حرکت کردم
جونگکوک:بکیر بشین
یکم مکث کردی که با عصبانیت گفت:بگیر بشین
هانا:باشه داد نزن
وقتی نشستم دستشو گذاشت پشت گردنم بهم گفت:میدونی چقدر شبیه شوهوایی
هانا:شوهوا کیه
جونگکوک:عشق سابقم که انسانها کشتن
هانا:انسانها
جونگکوک از روی تخت بلند شد وبا حرص داد زد:اره شما انسان های عوضی کشتینش
از روی تخت بلند شدم وباداد گفتم:هی منم میتونم داد بزنم مواظب حرف زدنت باش انسان های دیگه کشتن به من چه
جونگکوک نزدیکم شد وگفت:دوست دارم توقلبمو لرزوندی
هانا:چی گفتی
سرشو به گوشم نزدیم کرد ولب زد:عاشقتم ولی سعی کن زیاد به تهیونگ نزدیک نشی چونکه اونم عاشقت شده من حسی که تهیونگ به تو داره رو حس میکنم
سرشو بلند کرد
جونگکوک:گردنت خیلی خوشبویه ولی تهیونگ دست کاریش کرده تهیونگه لعنتی
سرشو اورد جلو صورتم ونفساشو تو صورتم بخش کرد ولباشو اروم گذاشت روی لبم من اولش هنگ کردم ولی با ضربه ای که به کمرم زد به خودم اومدم وهمراهیش کردم من رو بلند کرد وروی تخت گذاشت واز لبام جدا شد
جونگکوک:فردا شب کامل مال خودم میکنمت
هانا:منظورت چیه
جونگکوک:یعنی فردا تو تختم به فاک میری بیب
هانا:ولی فردا قراره برم سرزمین تهیونگ
جونگکوک:تو اشتباه میکنی
هانا:اها غلط کردم نمیرم میشه ازت یه خواسته داشته باشم
جونگکوک:اره بگو
هانا:میشه دوستامو بیاری تو این سرزمین
جونگکوک:اه من الان خیلی خستم بلند شو بریم اتاقم بخوابیم
هانا:من باید برم پیش تهیونگ تا شک نکنه
جونگکوک:من هرچی بگم میگی چشم امشبم پیش من میخوابی
هانا:ولی
جونگکوک:باشه بابا باشه برو به درک
وقتی رسیدم اتاق تهیونگ رو دیدم که با عصبانیت به در ومن خیره شده
تهیونگ:تا الان کجا رفته بودی
هانا:ببخشید مگه تو چه کاره منی اینطوری میگی
تهیونگ:اها جونگکوک با یه حرف دلتو برد
هانا:اه ولم کن
یهو در محکم باز شد وجونگکوک اومد تو دستمو گرفت برد اتاق خودش
در اتاقشو با عصبانیت باز کرد ومن رو پرت کرد روی تخت
هانا:چرا اینطوری میکنی
جونگکوک:خیلی دوست داری امشب به فاک بری نه
من رو از پشت کرفت وصدای غرش عصبانی کرد که از ترسم پاهام سست شدم وراحت من رو گرفت برگردوند
از زبان جونگکوک
به زور تونستم نگهش دارم با غرشی که کردم حتما خیلی ترسید برش برگردوندنش وقتی که چشمام بهش خورد با موهاش که روی صورتش ریخته بود مواجه شدم درست شبیه شوهوا شده بود«عشق سابق کوکی که تو اون معبد دفن شده وانسانها کشتنش»
نا خوداگاه به اغوش کشیدمش به سینم ضربه میزد که دستشو گرفتم ونگه داشتم بعد از اینکه اروم شد سرشو از سینم بیرون اوردم وبه چشماش خیری شدم.
هانا:چ..را این..طوری میک..نی بب..خشید اشتباه ....کردم اوم..دم
جونگکوک:خفه شو دنبالم بیا
با پاهای لرزونم به طرف تخت حرکت کردم
جونگکوک:بکیر بشین
یکم مکث کردی که با عصبانیت گفت:بگیر بشین
هانا:باشه داد نزن
وقتی نشستم دستشو گذاشت پشت گردنم بهم گفت:میدونی چقدر شبیه شوهوایی
هانا:شوهوا کیه
جونگکوک:عشق سابقم که انسانها کشتن
هانا:انسانها
جونگکوک از روی تخت بلند شد وبا حرص داد زد:اره شما انسان های عوضی کشتینش
از روی تخت بلند شدم وباداد گفتم:هی منم میتونم داد بزنم مواظب حرف زدنت باش انسان های دیگه کشتن به من چه
جونگکوک نزدیکم شد وگفت:دوست دارم توقلبمو لرزوندی
هانا:چی گفتی
سرشو به گوشم نزدیم کرد ولب زد:عاشقتم ولی سعی کن زیاد به تهیونگ نزدیک نشی چونکه اونم عاشقت شده من حسی که تهیونگ به تو داره رو حس میکنم
سرشو بلند کرد
جونگکوک:گردنت خیلی خوشبویه ولی تهیونگ دست کاریش کرده تهیونگه لعنتی
سرشو اورد جلو صورتم ونفساشو تو صورتم بخش کرد ولباشو اروم گذاشت روی لبم من اولش هنگ کردم ولی با ضربه ای که به کمرم زد به خودم اومدم وهمراهیش کردم من رو بلند کرد وروی تخت گذاشت واز لبام جدا شد
جونگکوک:فردا شب کامل مال خودم میکنمت
هانا:منظورت چیه
جونگکوک:یعنی فردا تو تختم به فاک میری بیب
هانا:ولی فردا قراره برم سرزمین تهیونگ
جونگکوک:تو اشتباه میکنی
هانا:اها غلط کردم نمیرم میشه ازت یه خواسته داشته باشم
جونگکوک:اره بگو
هانا:میشه دوستامو بیاری تو این سرزمین
جونگکوک:اه من الان خیلی خستم بلند شو بریم اتاقم بخوابیم
هانا:من باید برم پیش تهیونگ تا شک نکنه
جونگکوک:من هرچی بگم میگی چشم امشبم پیش من میخوابی
هانا:ولی
جونگکوک:باشه بابا باشه برو به درک
وقتی رسیدم اتاق تهیونگ رو دیدم که با عصبانیت به در ومن خیره شده
تهیونگ:تا الان کجا رفته بودی
هانا:ببخشید مگه تو چه کاره منی اینطوری میگی
تهیونگ:اها جونگکوک با یه حرف دلتو برد
هانا:اه ولم کن
یهو در محکم باز شد وجونگکوک اومد تو دستمو گرفت برد اتاق خودش
در اتاقشو با عصبانیت باز کرد ومن رو پرت کرد روی تخت
هانا:چرا اینطوری میکنی
جونگکوک:خیلی دوست داری امشب به فاک بری نه
۵۰.۷k
۲۷ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.