our song part : 14
تهیونگ : من فقط میتونم بپرستمت قاصدک
بوسه های ریز و درشتی روی تن دختر میکاشت و آلیس را به جنون میکشید
صدای ظریف و زیبای دختر کنار گوشش او را برای ادامه دادن ، بیشتر ترغیب میکرد... بوسه ی خیسی وسط سینه اش کاشت و لبهایش را تا زیر شکم دختر کشید
آلیس با یک حرکت روی شکم تهیونگ نشست و شروع به باز کردن دکمه های پیراهنش کرد
نامحسوس پایین تنشو به عضو سخت شده پسر مالید تهیونگ کمرشو گرفت و باز روی دختر خیمه زد
تهیونگ : شیطونی نکن
آلیس : منتظر چی؟
تهیونگ نیشخندی زد و با یه حرکت شرت طوری دختر رو پایین کشید بوسه خیسی از داخل ران دختر گرفت پوستش رو به آرومی به دندون گرفت
صدای ناله های دخترانه آلیس کل اتاق رو در بر گرفته بود
انگشت های استخوانی و رنگ پریده اش را روی ورودی نبض دار دختر کشید و لب هایش را به بازی گرفت
آلیس با دیدن سایز تهیونگ با چشم های درشت شده و بزاق ، آب دهانش را به آرامی قورت داد با نشستن عضو پسر روی ورودی اش زیر لب هیسسی کشید
پسر به آرامی واردش شد و تنش را به آغوش کشید و ضربه هایش را شروع کرد
آلیس درد میکشید. ولی عاشق این "یکی" شدن ، شده بود
┈─┈──┈𔘓┈──┈─┈
با تابیدن نور خورشید چشم هایش را بیشتر روی هم فشار داد با یادآوری شب گذشته لبخندی روی لب هایش نشست با دیدن جای خالی تهیونگ کنارش با نگرانی لباسی تنش کرد صدای ضعیفی از پذیرایی به گوش میرسید
گوشهایش را تیز کرد و سعی کرد حرف های تهیونگ را بفهمد
تهیونگ : سارا..میفهمم...میدونم....لطفا یکم دیگه فرصت بده....به دیدنشون میام...ولی امیدوارم درکم کنین من نمیخوام یبار دیگه تو زندگیم شکست بخورم
_از دید تهیونگ_
بعد از اینکه با آلیس خداحافظی کردم و به سختی ازش دل کندم
به سمت خانه قدیمی پدرم که حال سارا توش زندگی میکرد راه افتادم
از اینکه مدام چیزی را از آلیس پنهان میکردم ، عذاب وجدان شدیدی داشتم
بالاخره رو به روی دره آن عمارت بزرگ و نفرین شده ایستاده بودم
تهیونگ : کیم هیسونگ بزرگ... تو بگو...چجوری ببخشمت؟ چجوری اسم پدر رو روت بزارم؟
بالاخره در بزرگ عمارت به روم باز شد
جسم پشمالوی گردی دور پاهایم شروع به چرخیدن کرده بود
بی اختیار تک خنده ای کردم و خم شدم
تهیونگ : تان...چطوری پسر؟
لب بامزه و شیرینم بالا پایین میپرید و برایم دم تکان میداد
سارا : خوش اومدی...
مثل همیشه زیبا و باوقار بود.
تهیونگ : ممنون...."ميرا" هنوز خوابه ؟
هنوز جمله ام تمام نشده بود که دختری با موهای طلایی و پیراهن مخمل قرمز از پله ها با عجله پایین آمد
ميراكل : ته ته...بالاخره اومدی؟
❃ Author: Black Rose آرامشتونو پیدا کردین قشنگای من فکر میکنین تهیونگ قراره قاصدکشو از دست بده؟
لایک و کامنت یادتون نره
بوسه های ریز و درشتی روی تن دختر میکاشت و آلیس را به جنون میکشید
صدای ظریف و زیبای دختر کنار گوشش او را برای ادامه دادن ، بیشتر ترغیب میکرد... بوسه ی خیسی وسط سینه اش کاشت و لبهایش را تا زیر شکم دختر کشید
آلیس با یک حرکت روی شکم تهیونگ نشست و شروع به باز کردن دکمه های پیراهنش کرد
نامحسوس پایین تنشو به عضو سخت شده پسر مالید تهیونگ کمرشو گرفت و باز روی دختر خیمه زد
تهیونگ : شیطونی نکن
آلیس : منتظر چی؟
تهیونگ نیشخندی زد و با یه حرکت شرت طوری دختر رو پایین کشید بوسه خیسی از داخل ران دختر گرفت پوستش رو به آرومی به دندون گرفت
صدای ناله های دخترانه آلیس کل اتاق رو در بر گرفته بود
انگشت های استخوانی و رنگ پریده اش را روی ورودی نبض دار دختر کشید و لب هایش را به بازی گرفت
آلیس با دیدن سایز تهیونگ با چشم های درشت شده و بزاق ، آب دهانش را به آرامی قورت داد با نشستن عضو پسر روی ورودی اش زیر لب هیسسی کشید
پسر به آرامی واردش شد و تنش را به آغوش کشید و ضربه هایش را شروع کرد
آلیس درد میکشید. ولی عاشق این "یکی" شدن ، شده بود
┈─┈──┈𔘓┈──┈─┈
با تابیدن نور خورشید چشم هایش را بیشتر روی هم فشار داد با یادآوری شب گذشته لبخندی روی لب هایش نشست با دیدن جای خالی تهیونگ کنارش با نگرانی لباسی تنش کرد صدای ضعیفی از پذیرایی به گوش میرسید
گوشهایش را تیز کرد و سعی کرد حرف های تهیونگ را بفهمد
تهیونگ : سارا..میفهمم...میدونم....لطفا یکم دیگه فرصت بده....به دیدنشون میام...ولی امیدوارم درکم کنین من نمیخوام یبار دیگه تو زندگیم شکست بخورم
_از دید تهیونگ_
بعد از اینکه با آلیس خداحافظی کردم و به سختی ازش دل کندم
به سمت خانه قدیمی پدرم که حال سارا توش زندگی میکرد راه افتادم
از اینکه مدام چیزی را از آلیس پنهان میکردم ، عذاب وجدان شدیدی داشتم
بالاخره رو به روی دره آن عمارت بزرگ و نفرین شده ایستاده بودم
تهیونگ : کیم هیسونگ بزرگ... تو بگو...چجوری ببخشمت؟ چجوری اسم پدر رو روت بزارم؟
بالاخره در بزرگ عمارت به روم باز شد
جسم پشمالوی گردی دور پاهایم شروع به چرخیدن کرده بود
بی اختیار تک خنده ای کردم و خم شدم
تهیونگ : تان...چطوری پسر؟
لب بامزه و شیرینم بالا پایین میپرید و برایم دم تکان میداد
سارا : خوش اومدی...
مثل همیشه زیبا و باوقار بود.
تهیونگ : ممنون...."ميرا" هنوز خوابه ؟
هنوز جمله ام تمام نشده بود که دختری با موهای طلایی و پیراهن مخمل قرمز از پله ها با عجله پایین آمد
ميراكل : ته ته...بالاخره اومدی؟
❃ Author: Black Rose آرامشتونو پیدا کردین قشنگای من فکر میکنین تهیونگ قراره قاصدکشو از دست بده؟
لایک و کامنت یادتون نره
۱.۳k
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.