عشق ممنوعه. (6)part
چویا نفس عمیقی برای آروم شدن میکشه
چویا: حالا خوبه فهمیدی
دازای دستاشو میزاره پشت گردنش
دازای: راستش هنوزم شک دارم، مطمعنی پسری
چویا دستاشو مشت میکنه و یک مشت آروم به صورت عمودی به دازای میزنه
چویا: خفه شو
دازای جایی که چویا زده رو ماساژ میده، جدی دردش گرفت واقعا شیطان مقابلش قدرت منده
دازای: شوخی کردم وحشی چرا مشت میزنی
چویا دست به سینه وایمیسته و روشو میچرخونه
چویا: حقت بود
دازای داشت سعی میکرد از تخص بودن شیطان مقابلش از خنده پاره نشه که نگاهش اتفاقی روی دست زخمیه شیطان قفل شد، از لرزش دستش معلومه داره درد بدیو تحمل میکنه از همه بد تر هنپز خون ریزی داشت امکان عفونتشم زیاده و اگه هرچه سریع تر زخمش تمیز نشه و خون ریزی بند نیاد چندان اتفاق خوبی رقم نمیخوره، دازای برای لحضه ای جدی شد
دازای: درد میکنه؟
چویا با تعجب رو شو برگردوند سمت دازای
چویا: منظورت چیه
دازای: خودتو به اون راه نزن دستتو میگم
چویا به دستش که از شدت درد میلرزید نگاه کرد، واقعا دردش شدید بود و چویا به زور ریلکس مونده بود اما نمیخواست جلوی فرشته ی مقابلش کم بیاره پس رو کرد به فرشته ی مقابلش و گفت
چویا: دونستنش به چه دردت میخوره
دازای به چویا نزدیک تر شد
دازای: اگه سریع برای درمانش اقدام نکنی بدتر میشه، تفره هم نرو سوال منو جواب بده دردش تا چه حده، و لطفا راستشو بگو
چویا تجی زیر لب کرد، پس راه فراری از این نداشت، نفسی کشید
چویا: بهش عادت دارم زیاد نیست
دازای از دروغ چویا با خبر بود اما چیزی بهش نگفت و دستشو آورد بالا
دازای: میخوام زخمتو ببینم
شیطان ناچار دستشو روی دست دازای گذاشت، دستش هنوز میلرزید و خون ریزی داشت، تقریبا زخم عمیقی بود
دازای: عمیقه اما نگران نباش برات درمانش میکنم
چویا تک خندی کرد
چویا: مثلا میخوای ورد بخونی یا با نگاهت خوبش کنی ها
دازای نیش خندی زد و با یه نگاه عجیب به چویا نگاه کرد
دازای: هیچ کدوم، فقط نگا کن
شیطان متعجب منتظر بود تا دازای کارشو شروع کنه، دازای دست شیطان آورد بالا و سر خودشم آورد پایین و لباشو روی زخم چویا گذاشت و دستشو بوسید، شیطان شکه متعجب به روش درمان نگاه میکرد که نور سبزی منعکس میکرد.
بعد از چند ثانیه دازای از بوسیدن دست چویا دست برداشت و با لحن تعنه آمیزی گفت
دازای: تموم شد
چویا سریع به خودش اومد و دستشو از توی دست فرشته کشید و گرفت توی دست خودش، الان یه فرشته دستشو بوسیده بود، واقعا که خجالت آوره، چویا کمی گونه هاش رنگ گرفت و با عصبانیت گفت
چویا: این چه روش درمان مزخرفیه خیلی احمقانس
دازای که داشت با دستمال لباش که خونی شده بود رو پاک میکرد گفت
دازای: هه همین روش درمانت کرد
دازای دستمالو برگردوند توی جیبش و ادامه داد
دازای:...
ادامه دارد....
چویا: حالا خوبه فهمیدی
دازای دستاشو میزاره پشت گردنش
دازای: راستش هنوزم شک دارم، مطمعنی پسری
چویا دستاشو مشت میکنه و یک مشت آروم به صورت عمودی به دازای میزنه
چویا: خفه شو
دازای جایی که چویا زده رو ماساژ میده، جدی دردش گرفت واقعا شیطان مقابلش قدرت منده
دازای: شوخی کردم وحشی چرا مشت میزنی
چویا دست به سینه وایمیسته و روشو میچرخونه
چویا: حقت بود
دازای داشت سعی میکرد از تخص بودن شیطان مقابلش از خنده پاره نشه که نگاهش اتفاقی روی دست زخمیه شیطان قفل شد، از لرزش دستش معلومه داره درد بدیو تحمل میکنه از همه بد تر هنپز خون ریزی داشت امکان عفونتشم زیاده و اگه هرچه سریع تر زخمش تمیز نشه و خون ریزی بند نیاد چندان اتفاق خوبی رقم نمیخوره، دازای برای لحضه ای جدی شد
دازای: درد میکنه؟
چویا با تعجب رو شو برگردوند سمت دازای
چویا: منظورت چیه
دازای: خودتو به اون راه نزن دستتو میگم
چویا به دستش که از شدت درد میلرزید نگاه کرد، واقعا دردش شدید بود و چویا به زور ریلکس مونده بود اما نمیخواست جلوی فرشته ی مقابلش کم بیاره پس رو کرد به فرشته ی مقابلش و گفت
چویا: دونستنش به چه دردت میخوره
دازای به چویا نزدیک تر شد
دازای: اگه سریع برای درمانش اقدام نکنی بدتر میشه، تفره هم نرو سوال منو جواب بده دردش تا چه حده، و لطفا راستشو بگو
چویا تجی زیر لب کرد، پس راه فراری از این نداشت، نفسی کشید
چویا: بهش عادت دارم زیاد نیست
دازای از دروغ چویا با خبر بود اما چیزی بهش نگفت و دستشو آورد بالا
دازای: میخوام زخمتو ببینم
شیطان ناچار دستشو روی دست دازای گذاشت، دستش هنوز میلرزید و خون ریزی داشت، تقریبا زخم عمیقی بود
دازای: عمیقه اما نگران نباش برات درمانش میکنم
چویا تک خندی کرد
چویا: مثلا میخوای ورد بخونی یا با نگاهت خوبش کنی ها
دازای نیش خندی زد و با یه نگاه عجیب به چویا نگاه کرد
دازای: هیچ کدوم، فقط نگا کن
شیطان متعجب منتظر بود تا دازای کارشو شروع کنه، دازای دست شیطان آورد بالا و سر خودشم آورد پایین و لباشو روی زخم چویا گذاشت و دستشو بوسید، شیطان شکه متعجب به روش درمان نگاه میکرد که نور سبزی منعکس میکرد.
بعد از چند ثانیه دازای از بوسیدن دست چویا دست برداشت و با لحن تعنه آمیزی گفت
دازای: تموم شد
چویا سریع به خودش اومد و دستشو از توی دست فرشته کشید و گرفت توی دست خودش، الان یه فرشته دستشو بوسیده بود، واقعا که خجالت آوره، چویا کمی گونه هاش رنگ گرفت و با عصبانیت گفت
چویا: این چه روش درمان مزخرفیه خیلی احمقانس
دازای که داشت با دستمال لباش که خونی شده بود رو پاک میکرد گفت
دازای: هه همین روش درمانت کرد
دازای دستمالو برگردوند توی جیبش و ادامه داد
دازای:...
ادامه دارد....
۶.۷k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.