یک روز مجنون کنار ساحل نشسته بود
یک روز مجنون کنار ساحل نشسته بود
هی روی ماسه ها مینوشت «لیلی »
آب میومد ومیشُست
دوباره باز مینوشت «لیلی»
آب میومد ومیشست
از مجنون پرسیدن چرا اینکار رو میکنی !؟
گفت :
گر مُیَسر نیست مارا کامِ او
عشق بازی میکنیم با نامِ او....
هی روی ماسه ها مینوشت «لیلی »
آب میومد ومیشُست
دوباره باز مینوشت «لیلی»
آب میومد ومیشست
از مجنون پرسیدن چرا اینکار رو میکنی !؟
گفت :
گر مُیَسر نیست مارا کامِ او
عشق بازی میکنیم با نامِ او....
۶.۲k
۱۲ تیر ۱۴۰۳