ولی این خیلی حق بود 🥲👩🦯ادامه دوتا فیک پایین
یقیه جیمین رو گرفته بود و با عصبانیت بهش نگاه میکرد
نامجون « با بالاترین سرعت ممکن مسیر عمارت تا خونه هه ری رو طی کردم و ماشین رو وسط خیابون پارک کردم... حالا کارت به جایی رسیده پسر میاری خونه ات؟ نگران؟ چرا شاید بیشتر از خشم نگرانش بودم... هه ری ظرفیت پایینی داشت و خیلی زود مست میشد اما بدنش ضعیف بود و واکنش نشون میداد... با رسیدن به در خونه و زدن زنگ خونه سعی کردم آرامشم رو حفظ کنم... کمی بعد جیمین مقابل چشمام ظاهر شد... از عصبانیت بدون اینکه بهش فرصت صحبت کردن بدم اونو به دیوار پشت در کوبیدم و گفتم « اینجا چه غلطی میکنی؟؟؟
جیمین « برای اومدن به خونه دوستم باید از شما اجازه بگیرم استاد
هه ری « ل... لطفا ولش کن... دعوا نکنید
نامجون « با شنیدن صدای هه ری نگاهم رو به هه ری دوختم
فیک نام ❤🐰🤌☝
با شنیدن صدای جیغش احساس کردم چیزی درونم فرو ریخت! با وحشت موج صدا رو دنبال کردم و با دیدن بورام که بیهوش روی زمین اوفتاده بود و پسری عجیب بالای سرش بود به سمت پسر حمله ور شدم
_اون لحظه چهره پسر یا چشم های سرخش برای یونگی اهمیت نداشت... اون قطعا نقشه ای برای عروسکش داشت و یونگی نمیتونست از این بگذره... با حلقه شدن دستی و کشیده شدنش به عقب تقلا کرد و گفت
یونگی « ولم کن هیونگ باید این عوضی رو بکشم
نامجون و جیهوپ « یاع ولش کن یونگی به عنوان شاهد لازمش داریم
کوک « سریع به طرف بورام رفتم و بغلش کردم... بورام... بورام صدامو میشنوی؟؟؟ بورام خواهش میکنم چشماتو باز کن
بورام « با پاشیده شدن آب روی صورتم چشمام رو بروز باز کردم... بچه ها
یونگی « خدایا... خوبی؟ جاییت درد نمیکنه؟
بورام « *سرفه... قلبم یه کم درد میکنه... او.. اون
جیمین « بهش فکر نکن! وقتی اختیار دادیم نرین بیرون برای همین بود... تازه این یکی از اون پنج تا مضنونه...
یونگی « یعنی چی؟
نامجون « این مهمانی همون طور که فکرش رو میکردم اصلا طبیعی نیست! ممکنه بهتون آسیب بزنن پس بهتره برگردین
جیهوپ « اینقدر خطرناکه؟
کوک « میخواستم حرفی بزنم که چشمام به کفشی اوفتاد که از زیر در مشخص بود! با اشاره به بقیه فهموندم یه نفر فالگوش ایستاده... اسلحه ام رو برداشتم و آروم نزدیک در شدم...
_با باز شدن یهویی در پنج تا ادم مسلح روی زمین اوفتادن و این باعث شد وئول و بورام از ترس جیغی بکشن و پشت جیهوپ و یونگی پناه بگیرن
نامجون « جیهوپ! یونگی سریع برید... اینجا موندن یعنی انتخاب مرگ
اینم یونگی🐱💕☝
نامجون « با بالاترین سرعت ممکن مسیر عمارت تا خونه هه ری رو طی کردم و ماشین رو وسط خیابون پارک کردم... حالا کارت به جایی رسیده پسر میاری خونه ات؟ نگران؟ چرا شاید بیشتر از خشم نگرانش بودم... هه ری ظرفیت پایینی داشت و خیلی زود مست میشد اما بدنش ضعیف بود و واکنش نشون میداد... با رسیدن به در خونه و زدن زنگ خونه سعی کردم آرامشم رو حفظ کنم... کمی بعد جیمین مقابل چشمام ظاهر شد... از عصبانیت بدون اینکه بهش فرصت صحبت کردن بدم اونو به دیوار پشت در کوبیدم و گفتم « اینجا چه غلطی میکنی؟؟؟
جیمین « برای اومدن به خونه دوستم باید از شما اجازه بگیرم استاد
هه ری « ل... لطفا ولش کن... دعوا نکنید
نامجون « با شنیدن صدای هه ری نگاهم رو به هه ری دوختم
فیک نام ❤🐰🤌☝
با شنیدن صدای جیغش احساس کردم چیزی درونم فرو ریخت! با وحشت موج صدا رو دنبال کردم و با دیدن بورام که بیهوش روی زمین اوفتاده بود و پسری عجیب بالای سرش بود به سمت پسر حمله ور شدم
_اون لحظه چهره پسر یا چشم های سرخش برای یونگی اهمیت نداشت... اون قطعا نقشه ای برای عروسکش داشت و یونگی نمیتونست از این بگذره... با حلقه شدن دستی و کشیده شدنش به عقب تقلا کرد و گفت
یونگی « ولم کن هیونگ باید این عوضی رو بکشم
نامجون و جیهوپ « یاع ولش کن یونگی به عنوان شاهد لازمش داریم
کوک « سریع به طرف بورام رفتم و بغلش کردم... بورام... بورام صدامو میشنوی؟؟؟ بورام خواهش میکنم چشماتو باز کن
بورام « با پاشیده شدن آب روی صورتم چشمام رو بروز باز کردم... بچه ها
یونگی « خدایا... خوبی؟ جاییت درد نمیکنه؟
بورام « *سرفه... قلبم یه کم درد میکنه... او.. اون
جیمین « بهش فکر نکن! وقتی اختیار دادیم نرین بیرون برای همین بود... تازه این یکی از اون پنج تا مضنونه...
یونگی « یعنی چی؟
نامجون « این مهمانی همون طور که فکرش رو میکردم اصلا طبیعی نیست! ممکنه بهتون آسیب بزنن پس بهتره برگردین
جیهوپ « اینقدر خطرناکه؟
کوک « میخواستم حرفی بزنم که چشمام به کفشی اوفتاد که از زیر در مشخص بود! با اشاره به بقیه فهموندم یه نفر فالگوش ایستاده... اسلحه ام رو برداشتم و آروم نزدیک در شدم...
_با باز شدن یهویی در پنج تا ادم مسلح روی زمین اوفتادن و این باعث شد وئول و بورام از ترس جیغی بکشن و پشت جیهوپ و یونگی پناه بگیرن
نامجون « جیهوپ! یونگی سریع برید... اینجا موندن یعنی انتخاب مرگ
اینم یونگی🐱💕☝
۲۵۱.۷k
۲۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.