چندپارتی` ماه من`
part ⁴
******
* ³ روز بعد *
تهیونگ`
منتظر بودم در خونه رو باز کنه...
صدای گریه و جیغ و... میومد و این منو نگران میکرد....صدای مامانم و جیمین و ....³ روزه هیچکدوم جواب گوشیمو نمیدن برا همین از سفر کاری سریع برگشتم و نصفِ کارام مونده....
*باز شدن در*
اون جیمین بود....
مشکی تن کرده بود ردِ اشک رو تو صورتش میتونستم ببینم...
ابهت و حال همیشگیش ترک خورده بود و شکسته شده بود ک یقه شو گرفتم و داد زدم:
_:شماها چ مرگتونه؟نه جواب گوشیمو میدین نه در باز میکنین الانم ک گریه و جیغ و مشکی پوش شدین منم میخوام بدونم چیشده؟
ک جیمین گریش گرفت و هیچی نگفت...
رفتم تو پذیرایی ک مامانم و مامان مینهی و پدرامون و یونا و خواهرم و...دیدم...کم کم داشت مغزم تیکه های جدا شده پازل رو کنار هم میگذاشت...
_:اینحا چ خبره؟مینهی کدوم گوریه؟هایون کجاست؟حالشون....*داد
ک صدای گرفته ای پشت سرم شنیدن و برگشتم با مینهیِ شکسته و گریون رو ب رو شدم...
رفتم شونه هاشو گرفتم و گفتم:
_:مینهی!اینجا چ خبره؟هیچکس بم جیزی نمیگه تو لطفا بگو!چرا حالت اینطوریه هایون کجاست؟*آروم_بغض
+:هایون....هایون آسمونی شد...*گریه_صدای آروم_بسی بغض>>>
_:یعنی چی؟این چیه ک تو میگی؟مگه اون بچه کوچولوعه ک ...
مینهی شونه هاشو آزاد کرد و درحالی ک با قدم های سست و آروم ب اتاقش میرفت لب زد:
+:رفته بودیم بیرون رستوران؛وسطایه شام گف دوس پسر داشته و ولش کرده منم عصبانی شدم و ی چیزایی بش گفتم اونم پاشد با سرعت از رستوران بیرون رف منم پشت سرش دویدم گفتم وایسه تا صحبت کنیم ولی...*بغض
+:ک ماشین بش خورد تصادف کرد*بغضش میشکنه و گریش میگیره
_:چی میگی؟توعه لعنتی دخترِ عزیزمو ب کشتن دادی؟اون هر غلطی هم کرده بود حق نداشتی سرش داد بزنی و بش چیزی بگی!تو قاتلی ی قاتل!*داد_گریه_میره سمت مینهی و بش مشت لگد میزنه🥲
_:*همزمان هم کتک میزنه مینهی رو هم حرف میزنه*...؟توعه لعنتی حق نداشتی با دخترم بری بیرون گفتم ک نمیتونی ازش مراقبت کنی!اگه تو یکم درکش میکردی این اتفاقا نمیفتاد!*داد_گریه_جیمین میاد با بدبختی از مینهی جداش میکنه ک نزنتش>>>
+:نفس آخرمو...میکشم و....میمیرم...تا از دستم راحت شی....مطمئن باش خودمو....میکُشم کیم...تهی..تهیونگ....*سرفه_آروم_گریه_بغض>>>
* ² روز بعد *
مینهی`
دیروز مراسم خاکسپاری پاره تنم بود...اون زندگی بخش بود...باعث شد منو تهیونگ از هم جدا نشیم.....باعث شد پدر کیم زودتر خوب شه....
با این فکرا لبخند تلخی گوشه لبم نفش بست ک زود پاک شد رف....
ی کاغذ برداشتم شروع ب نوشتن نامه ای برای تهیونگ کردم....
و بعد تمام گاز های خونه رو روشن کردم و پنجره ها رو هم بستم...
نامه و گوشیمو رو میزِ آرایشم ک تو اتاق مشترکمون بود گذاشتم و قابِ....
****
لایک⁴¹ کامنت ³²
******
* ³ روز بعد *
تهیونگ`
منتظر بودم در خونه رو باز کنه...
صدای گریه و جیغ و... میومد و این منو نگران میکرد....صدای مامانم و جیمین و ....³ روزه هیچکدوم جواب گوشیمو نمیدن برا همین از سفر کاری سریع برگشتم و نصفِ کارام مونده....
*باز شدن در*
اون جیمین بود....
مشکی تن کرده بود ردِ اشک رو تو صورتش میتونستم ببینم...
ابهت و حال همیشگیش ترک خورده بود و شکسته شده بود ک یقه شو گرفتم و داد زدم:
_:شماها چ مرگتونه؟نه جواب گوشیمو میدین نه در باز میکنین الانم ک گریه و جیغ و مشکی پوش شدین منم میخوام بدونم چیشده؟
ک جیمین گریش گرفت و هیچی نگفت...
رفتم تو پذیرایی ک مامانم و مامان مینهی و پدرامون و یونا و خواهرم و...دیدم...کم کم داشت مغزم تیکه های جدا شده پازل رو کنار هم میگذاشت...
_:اینحا چ خبره؟مینهی کدوم گوریه؟هایون کجاست؟حالشون....*داد
ک صدای گرفته ای پشت سرم شنیدن و برگشتم با مینهیِ شکسته و گریون رو ب رو شدم...
رفتم شونه هاشو گرفتم و گفتم:
_:مینهی!اینجا چ خبره؟هیچکس بم جیزی نمیگه تو لطفا بگو!چرا حالت اینطوریه هایون کجاست؟*آروم_بغض
+:هایون....هایون آسمونی شد...*گریه_صدای آروم_بسی بغض>>>
_:یعنی چی؟این چیه ک تو میگی؟مگه اون بچه کوچولوعه ک ...
مینهی شونه هاشو آزاد کرد و درحالی ک با قدم های سست و آروم ب اتاقش میرفت لب زد:
+:رفته بودیم بیرون رستوران؛وسطایه شام گف دوس پسر داشته و ولش کرده منم عصبانی شدم و ی چیزایی بش گفتم اونم پاشد با سرعت از رستوران بیرون رف منم پشت سرش دویدم گفتم وایسه تا صحبت کنیم ولی...*بغض
+:ک ماشین بش خورد تصادف کرد*بغضش میشکنه و گریش میگیره
_:چی میگی؟توعه لعنتی دخترِ عزیزمو ب کشتن دادی؟اون هر غلطی هم کرده بود حق نداشتی سرش داد بزنی و بش چیزی بگی!تو قاتلی ی قاتل!*داد_گریه_میره سمت مینهی و بش مشت لگد میزنه🥲
_:*همزمان هم کتک میزنه مینهی رو هم حرف میزنه*...؟توعه لعنتی حق نداشتی با دخترم بری بیرون گفتم ک نمیتونی ازش مراقبت کنی!اگه تو یکم درکش میکردی این اتفاقا نمیفتاد!*داد_گریه_جیمین میاد با بدبختی از مینهی جداش میکنه ک نزنتش>>>
+:نفس آخرمو...میکشم و....میمیرم...تا از دستم راحت شی....مطمئن باش خودمو....میکُشم کیم...تهی..تهیونگ....*سرفه_آروم_گریه_بغض>>>
* ² روز بعد *
مینهی`
دیروز مراسم خاکسپاری پاره تنم بود...اون زندگی بخش بود...باعث شد منو تهیونگ از هم جدا نشیم.....باعث شد پدر کیم زودتر خوب شه....
با این فکرا لبخند تلخی گوشه لبم نفش بست ک زود پاک شد رف....
ی کاغذ برداشتم شروع ب نوشتن نامه ای برای تهیونگ کردم....
و بعد تمام گاز های خونه رو روشن کردم و پنجره ها رو هم بستم...
نامه و گوشیمو رو میزِ آرایشم ک تو اتاق مشترکمون بود گذاشتم و قابِ....
****
لایک⁴¹ کامنت ³²
۲۱.۶k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.