رمان دل بی قرار من🥺❤️پارات20
بعد از چند ساعت تو راه بودن رفتیم شهر بازی
بعد رفتیم غذا خودیم و رفتیم خونه
دیانا:وای که چقدر خیته اممم
ارسلان:چراغ قرمز همیشه مال منه
دیدم دیانا حاش انگاری بده
ارسلان:خوبی عزیزم
دیانا:خوبم فقط سرم گیج میره
ارسلان:حالت بد شده اب معدنی برات بگیرم
دیانا:نه مرسی فقط بریم خونه
رفتیم خونه نیکا داشت درو وا میکرد
نیکا:دیدم ارسلان با دیانا باهم اومدن
نیکا:کلید نیووردم ارسلان درو باز کن
دیانا اومد بیرون داشت دونبالم میومد نزذیک نیکا بود یک دفعه سرش گیج رفت
نیکا:اوا دیانا پاشو چیشد
ارسلان:چیشد بگیرش
نیکا:ولش نکردم که نگهش داشتم،بگیر بغلت ببرش تو
دیانا بغل زدم و بردمش بالا روی تختش
ارسلان!خوبی دیانا
دیانا:خوبم
اینم رمان همینطور که گفتم پیجم فقط رمان میزارم دیگه از اکیپ نمیزار از رمان اردیا میزارم🥺🥺
بعد رفتیم غذا خودیم و رفتیم خونه
دیانا:وای که چقدر خیته اممم
ارسلان:چراغ قرمز همیشه مال منه
دیدم دیانا حاش انگاری بده
ارسلان:خوبی عزیزم
دیانا:خوبم فقط سرم گیج میره
ارسلان:حالت بد شده اب معدنی برات بگیرم
دیانا:نه مرسی فقط بریم خونه
رفتیم خونه نیکا داشت درو وا میکرد
نیکا:دیدم ارسلان با دیانا باهم اومدن
نیکا:کلید نیووردم ارسلان درو باز کن
دیانا اومد بیرون داشت دونبالم میومد نزذیک نیکا بود یک دفعه سرش گیج رفت
نیکا:اوا دیانا پاشو چیشد
ارسلان:چیشد بگیرش
نیکا:ولش نکردم که نگهش داشتم،بگیر بغلت ببرش تو
دیانا بغل زدم و بردمش بالا روی تختش
ارسلان!خوبی دیانا
دیانا:خوبم
اینم رمان همینطور که گفتم پیجم فقط رمان میزارم دیگه از اکیپ نمیزار از رمان اردیا میزارم🥺🥺
۱۷.۴k
۰۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.