از داستان های موردعلاقم می تونم به ژیزل (Giselle) اشاره ک
از داستانهای موردعلاقم میتونم به ژیزل (Giselle) اشاره کنم، ژیزل جزو بالههای سفید به شمار میره، یعنی برخلاف بقیه موارد فارغ از توجه به اینکه کی این داستان رو نوشته و خود داستان چه چیزی رو بیان میکنه، نوع رقصش مورد توجه قرار گرفته شده و به خاطر موسیقی بینظیرش، به عنوان شاهکار تئاتر رمانتیک به حساب میاد.
پرده اول بیرون از کلبه روستایی ژیزل و در روز اتفاق میفته. ژیزل عاشق رقصیدنه، اما مادرش بهش هشدار میده که قلب ضعیفی داره و اگه قبل از ازدواج کردن بمیره، به یه ویلی تبدیل میشه. ژیزل که دختری روستایی و سادست، عاشق آلبرشت میشه و تصورش رو هم نمیکنه که اون یه شاهزادست و با باتیلده، دختر دوک کورلند، نامزد. آلبرشت هم عاشق ژیزل میشه و بهش محبت میکنه. این عشق، حسادت هیلاریون شکاربان رو که ابراز عشقش به ژیزل بدون پاسخ موند، برمیانگیزه. روزی که دوک، باتیلده و همراهانشون در حال شکار و تفریح بودن، هیلاریون هویت واقعی دوک و نامزدی باتیلده و آلبرشت رو فاش میکنه. در نتیجه ژیزل با دیدن آلبرشت و باتیلده و حلقه نامزدیشون آشفته میشه، به جنون میرسه و جون خودش رو از دست میده و آلبرشت هم تو اندوهی عمیق فرو میره.
پرده دوم در شب و کنار مزار ژیزل اتفاق میفته. هیلاریون و آلبرشت هر دو به اونجا میرن تا دعا بخونن. اما نیمه شب، ارواح به رهبری ملکشون، میرتا، نمایان میشن. اونا تجسم روح عروسهایی هستن که پیش از عروسیشون جونشون رو از دست دادن. اونا که به تشریفات و حرکات آیینیشون مشغول بودن، متوجه هیلاریون میشن و اون رو به سمت دریاچه هدایت میکنن. ملکه ویلیها به ژیزل دستور میده از قبرش بیرون بیاد و آلبرشت مرگ رو جلوی چشمان خودش میبینه؛ اما ژیزل که بین طبیعت ویلی بودنش و کشتن آلبرشت و عشق خالصش به اون مونده بود، تا سپیده صبح، زمان بازگشت ارواح به قبرها، باهاش میرقصه و مانع از مرگش میشه. در انتها، موقعی که آلبرشت خسته میشه و از پا میفته، خورشید هم طلوع میکنه. آلبرشت زنده میمونه و روح ژیزل هم به قبر خودش برمیگرده.
پرده اول بیرون از کلبه روستایی ژیزل و در روز اتفاق میفته. ژیزل عاشق رقصیدنه، اما مادرش بهش هشدار میده که قلب ضعیفی داره و اگه قبل از ازدواج کردن بمیره، به یه ویلی تبدیل میشه. ژیزل که دختری روستایی و سادست، عاشق آلبرشت میشه و تصورش رو هم نمیکنه که اون یه شاهزادست و با باتیلده، دختر دوک کورلند، نامزد. آلبرشت هم عاشق ژیزل میشه و بهش محبت میکنه. این عشق، حسادت هیلاریون شکاربان رو که ابراز عشقش به ژیزل بدون پاسخ موند، برمیانگیزه. روزی که دوک، باتیلده و همراهانشون در حال شکار و تفریح بودن، هیلاریون هویت واقعی دوک و نامزدی باتیلده و آلبرشت رو فاش میکنه. در نتیجه ژیزل با دیدن آلبرشت و باتیلده و حلقه نامزدیشون آشفته میشه، به جنون میرسه و جون خودش رو از دست میده و آلبرشت هم تو اندوهی عمیق فرو میره.
پرده دوم در شب و کنار مزار ژیزل اتفاق میفته. هیلاریون و آلبرشت هر دو به اونجا میرن تا دعا بخونن. اما نیمه شب، ارواح به رهبری ملکشون، میرتا، نمایان میشن. اونا تجسم روح عروسهایی هستن که پیش از عروسیشون جونشون رو از دست دادن. اونا که به تشریفات و حرکات آیینیشون مشغول بودن، متوجه هیلاریون میشن و اون رو به سمت دریاچه هدایت میکنن. ملکه ویلیها به ژیزل دستور میده از قبرش بیرون بیاد و آلبرشت مرگ رو جلوی چشمان خودش میبینه؛ اما ژیزل که بین طبیعت ویلی بودنش و کشتن آلبرشت و عشق خالصش به اون مونده بود، تا سپیده صبح، زمان بازگشت ارواح به قبرها، باهاش میرقصه و مانع از مرگش میشه. در انتها، موقعی که آلبرشت خسته میشه و از پا میفته، خورشید هم طلوع میکنه. آلبرشت زنده میمونه و روح ژیزل هم به قبر خودش برمیگرده.
۱.۴k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.