بی قرارم حبیب. پنج دقیقه نمی تونم ی جا بشینم بعد تو میگی
بیقرارم حبیب. پنج دقیقه نمیتونم ی جا بشینم بعد تو میگی بسه دیگه راه نرو، بشین ببینم چی میگی؟ میتونم حبیب؟ نه بخدا نمیتونم. به الله نمیتونم. نشستن که هیچی گفتن رو هم نمیتونم. بابا من بیقرارم. تکرار کن بیقرار. سعی کن تو مغزت هجی کنی تا واضح بفهمی من بیقرارم. ی بیقرار خسته گوشه ی آسایشگاهی که دکترش از دیوونه هاش دیوونه تره. حبیب تو وضعت از ما خیلی بدتره! ما حداقل میدونیم چرا اینجاییم. میدونیم چرا درد میکشیم. میدونیم با چی حالمون خوب میشه... اما تو؟ تو خیلی بدبختی. هیچی رو نمیدونی. فقط میدونی اینجایی، بقیه ی چیزا رو نه...
تازه میپرسی چی شده؟ خستهام. تو اصلا میفهمی من چی میگم حبیب؟ میرم میرم بعد یهو بیرحمانه برمیگردم سر دردم. خسته شدم از دویدن! هی بدو بدو بدو بدو بدو بدو تا بلکه ی گوشه چشمی از یار نصیبت شد و یار هی نبینه. هی خودشو بزنه به کوری... تا کی خودمو به اب و آتیش بزنم و نفهمه؟ کی دیگه این دل احمقم، دلیکه ی همیشه تنگم بفهمه یارو مارو نمیخواد؟ هی شب تا صبح بشین براش توضیح بده بابا اونی که تو واسش تب کردی منو و تورو ساعت ۹ شب گذاشته دم و در ما حالا قاطی اشغالاییم، بفهم و بازم خودشو میزنه به خریت، به نفهمی! تا کی بگردم دنبال خودمو و وقتی پیداش کردم ببینم رفته ی گوشه نشسته و داره از دور قد و بالای رعنای محبوب تماشا میکنه و خون میباره؟ تا کی چشمم به این گوشی بیصاحاب خشک بشه بلکه زنگ بخوره و بازم اسمش نقش ببنده رو صفحه ی گوشیم و زنگ نخوره؟ تا کی حبیب تا کی؟ دیگه نمیکشم، دیگه نمیکشم حبیب. خسته شدم. آی ایهاالناس خسته شدم. بی ارزش و بیبها شدم. بی یار و بی یاور شدم. همه چیزم از دستم رفت که هیچ یارم از دست دادم. اصلا اون که رفت همه چیزم رفت ...
حبیب تو دکتری، درسشو خوندی، آقایی، تحصیل کرده ای، درد منم خوب میدونی بیا تو بگو من چیکار کنم. بیا بگو چیکار کنم بیاد بشینه جلو چشام و اون چای بخوره من بجای اینکه تو مغزم باهاش حرف بزنم رو در رو بهش بگم همه بود و نبود منه؟ بگم همه هستی و وجود منه. بگم اون خود منه تو ی کالبد دیگه.... چشاش برق بزنه من کیف کنم. این عکسِ لعنتی ، صبر کن ، صبر کن عکسشو بیارم ، عا ایناهاش. همین عکس لعنتی نه چای میخوره نه وقتی بهش میگم من داشتم میمیردم، زندگی باهام کات کرده بود که تو اومدی و شدی بهونه واسه ادامه دادن قلبم، شدی روحی که دوباره دمیده شد به کالبد سنگیم و همه ی زندگیم شدی چشاش برق میزنه...
گفتی خیالش رو زنده نگه دار بلکه زنده بمونی، رفتم ی قاب بزرگ خریدم آوردم خیالشو قاب کردم زدم سر در دلم که چشمش بهش باشه مبادا یادم یادشو فراموش کنه و زندگیم زنده بودنو! اما فایده نداشت. ی تیکه آجر پاره ست که فقط هست. دوای درد دلتنگیم که نمیشه اما خوب نمکی دادی دستم! آخ وقتی دلتنگ میشم ی جوری زخم رو جلا میده که سوزشش تا مغز استخونت رو بسوزونه و فریادت عرش خدارو بلرزونه! نه نه نه حبیب دلتنگ نشدم. از کل حرفای من فقط دلتنگی رو شنیدی و گرفتی دست سرش مانور بدی که اون رفته و دلتنگی تو نمیبینه و واسش و مهم نیست و شاهنامه ای که از حفظم رو تکرار کنی؟ نه حبیب نه مرد حسابی. واسه دلتنگ شدن باید دل داشته باشی، آخه کدوم دل؟ دلی مونده که بخواد تنگ شه؟ تو نمیدونی من ی قبرستون دارم وسط سینه ام، قبرستون تنگ که نمیشه، میشه؟ نمیشه حبیب...
فقط فقط یکم هواشو کردم. این بادی که سر صبحی میومد، بوی عطرشو با خودش آورد. همون عطری که واسه قرار و کارهای مهمش میزد. فکر کنم داره میره سر قراری چیزی. حبیب نکنه داره میره بشه قرار کسی که آروم و قرار نداره!؟ حبیب نکنه داره میره یکیو بیاره جای من؟ حبیب چرا رنگت پریده؟ تو چیزی میدونی؟ حبیب کسیو آورده جای من؟ آره؟؟ آورده؟ چرا داری میری حبیب؟ جواب منو بده؟ حبیب نرو. نبند این در کوفتی رو نبند. نبند. حبیب نرو تورو خدا نرو ، منو اینجا با خیالش تنها نذار، میکشه منو خیالش. حبیب میشنوی صدامو؟ تورو خدا باز کن این درو. باز کن، نرو، حبیب!! حبیب....
یاردآ-
تاریخنمیخواد.
تورو تموم مقدساتت بیخیال شو، کپی نکن.
کاش با لحنی بخونید که خودم نوشتم، یکم عصبی و بیحوصله و آدمی که به ته خط رسیده با ولوم صدای بالا*
تازه میپرسی چی شده؟ خستهام. تو اصلا میفهمی من چی میگم حبیب؟ میرم میرم بعد یهو بیرحمانه برمیگردم سر دردم. خسته شدم از دویدن! هی بدو بدو بدو بدو بدو بدو تا بلکه ی گوشه چشمی از یار نصیبت شد و یار هی نبینه. هی خودشو بزنه به کوری... تا کی خودمو به اب و آتیش بزنم و نفهمه؟ کی دیگه این دل احمقم، دلیکه ی همیشه تنگم بفهمه یارو مارو نمیخواد؟ هی شب تا صبح بشین براش توضیح بده بابا اونی که تو واسش تب کردی منو و تورو ساعت ۹ شب گذاشته دم و در ما حالا قاطی اشغالاییم، بفهم و بازم خودشو میزنه به خریت، به نفهمی! تا کی بگردم دنبال خودمو و وقتی پیداش کردم ببینم رفته ی گوشه نشسته و داره از دور قد و بالای رعنای محبوب تماشا میکنه و خون میباره؟ تا کی چشمم به این گوشی بیصاحاب خشک بشه بلکه زنگ بخوره و بازم اسمش نقش ببنده رو صفحه ی گوشیم و زنگ نخوره؟ تا کی حبیب تا کی؟ دیگه نمیکشم، دیگه نمیکشم حبیب. خسته شدم. آی ایهاالناس خسته شدم. بی ارزش و بیبها شدم. بی یار و بی یاور شدم. همه چیزم از دستم رفت که هیچ یارم از دست دادم. اصلا اون که رفت همه چیزم رفت ...
حبیب تو دکتری، درسشو خوندی، آقایی، تحصیل کرده ای، درد منم خوب میدونی بیا تو بگو من چیکار کنم. بیا بگو چیکار کنم بیاد بشینه جلو چشام و اون چای بخوره من بجای اینکه تو مغزم باهاش حرف بزنم رو در رو بهش بگم همه بود و نبود منه؟ بگم همه هستی و وجود منه. بگم اون خود منه تو ی کالبد دیگه.... چشاش برق بزنه من کیف کنم. این عکسِ لعنتی ، صبر کن ، صبر کن عکسشو بیارم ، عا ایناهاش. همین عکس لعنتی نه چای میخوره نه وقتی بهش میگم من داشتم میمیردم، زندگی باهام کات کرده بود که تو اومدی و شدی بهونه واسه ادامه دادن قلبم، شدی روحی که دوباره دمیده شد به کالبد سنگیم و همه ی زندگیم شدی چشاش برق میزنه...
گفتی خیالش رو زنده نگه دار بلکه زنده بمونی، رفتم ی قاب بزرگ خریدم آوردم خیالشو قاب کردم زدم سر در دلم که چشمش بهش باشه مبادا یادم یادشو فراموش کنه و زندگیم زنده بودنو! اما فایده نداشت. ی تیکه آجر پاره ست که فقط هست. دوای درد دلتنگیم که نمیشه اما خوب نمکی دادی دستم! آخ وقتی دلتنگ میشم ی جوری زخم رو جلا میده که سوزشش تا مغز استخونت رو بسوزونه و فریادت عرش خدارو بلرزونه! نه نه نه حبیب دلتنگ نشدم. از کل حرفای من فقط دلتنگی رو شنیدی و گرفتی دست سرش مانور بدی که اون رفته و دلتنگی تو نمیبینه و واسش و مهم نیست و شاهنامه ای که از حفظم رو تکرار کنی؟ نه حبیب نه مرد حسابی. واسه دلتنگ شدن باید دل داشته باشی، آخه کدوم دل؟ دلی مونده که بخواد تنگ شه؟ تو نمیدونی من ی قبرستون دارم وسط سینه ام، قبرستون تنگ که نمیشه، میشه؟ نمیشه حبیب...
فقط فقط یکم هواشو کردم. این بادی که سر صبحی میومد، بوی عطرشو با خودش آورد. همون عطری که واسه قرار و کارهای مهمش میزد. فکر کنم داره میره سر قراری چیزی. حبیب نکنه داره میره بشه قرار کسی که آروم و قرار نداره!؟ حبیب نکنه داره میره یکیو بیاره جای من؟ حبیب چرا رنگت پریده؟ تو چیزی میدونی؟ حبیب کسیو آورده جای من؟ آره؟؟ آورده؟ چرا داری میری حبیب؟ جواب منو بده؟ حبیب نرو. نبند این در کوفتی رو نبند. نبند. حبیب نرو تورو خدا نرو ، منو اینجا با خیالش تنها نذار، میکشه منو خیالش. حبیب میشنوی صدامو؟ تورو خدا باز کن این درو. باز کن، نرو، حبیب!! حبیب....
یاردآ-
تاریخنمیخواد.
تورو تموم مقدساتت بیخیال شو، کپی نکن.
کاش با لحنی بخونید که خودم نوشتم، یکم عصبی و بیحوصله و آدمی که به ته خط رسیده با ولوم صدای بالا*
۴۶.۷k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲