half brother part : 9
البته تا وقتی که در خیلی یک دفعه ای و وحشیانه باز شد به سرعت سیگار را توی پیراهنم قایم کردم جونگکوک آماده برای قتل من به نظر می رسید هر چند چشمای خیره و درخشانش جذاب و سکسی بودند.
در حالی که دندوناشو به هم میسایید گفت: _ اونا رو برگردون
- پس نمیدمشون
_ تو یه هرزه ای یا خودت اونا رو بهم برگردون یا خودم از تو پیراهنت برشون می دارم انتخاب با خودته
- جدا به من بگو چرا سیگار میکشی؟ برات خیلی بده.
_ تو نمیتونی برام تصمیم بگیری قضیه تکرار شده مادر و دختر شکل همن
- درباره چی حرف میزنی؟
زیر لب زمزمه کرد: _ برو از مادرت بپرس
بازوی عضلانی و خال کوبی شده شو دراز کرد و گفت: _ سیگارامو پس بده
- نه تا وقتی که توضیح بدی چرا دائم این حرفو میزنی
مامانم جونگسو رو ندزدیده؛ پدر و مادرت قبل از این که مامانم با بابات باشه از هم جدا شده بودن
_ این چیزیه که جونگسو خواسته تو باور کنی مادر هرزت هم احتمالا حسابی با بابات دعوا راه مینداخته درسته؟ او وو پدرت به حرومزاده ساده لوحه
- به پدر من نگو حرومزاده
_ خب اگه احمق نبود چه طور نفهمید که سارا پشت سرش با پدر من می خوابیده؟
خونم از عصبانیت به جوش اومد
- تند نرو اون الان شش فوت زیر زمینه پدرم وقتی ده سالم بود فوت کرد
برای لحظه ای مات موند و بعد از اون سرش رو با تاسف تکان داد برای اولین بار از زمانی که دیدمش لحن صداش ملایم شد
_من اینو نمیدونستم باشه؟
- اگه با من صحبت کنی احتمالا چیزای زیادی پیدا میشه که باید درباره شون فکر کنی
تقریبا به نظر میرسید میخواد عذرخواهی کند البته تقریبا سرشو تکون داد و به آقای هاید اون یکی چهرهش که شیطان درونیش بود برگشت و گفت:
_ لعنت به شیطون اگه من مجبور بشم با تو حرف بزنم سیگارامو بهم بده یا مجبور میشم بعد از پاره کردن پیراهنت اونارو بردارم
وقتی این حرفو زد بدنم شروع به وزوز کرد چه اتفاقی برای من افتاده بود؟ قسمتی از وجودم میخواست ببینه که چه طور با دستای خشنش پیراهنمو پاره میکنه
سرمو تکون دادم تا از شر این فکر خلاص شم در حالی که به آرامی نزدیکم میشد عقب عقب رفتم حالا فقط چند اینچ با هم فاصله داشتیم
از بدنش گرما ساطع میشد همون طور که بیشتر به من نزدیک شد بسته سیگار به سینه م فشرده شد؛ پایین تنهم همون لحظه تبدیل به فولاد داغ شد. هیچ وقت این قدر بدنم از کنترلم خارج نشده بود.
های کیوتی ها اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
در حالی که دندوناشو به هم میسایید گفت: _ اونا رو برگردون
- پس نمیدمشون
_ تو یه هرزه ای یا خودت اونا رو بهم برگردون یا خودم از تو پیراهنت برشون می دارم انتخاب با خودته
- جدا به من بگو چرا سیگار میکشی؟ برات خیلی بده.
_ تو نمیتونی برام تصمیم بگیری قضیه تکرار شده مادر و دختر شکل همن
- درباره چی حرف میزنی؟
زیر لب زمزمه کرد: _ برو از مادرت بپرس
بازوی عضلانی و خال کوبی شده شو دراز کرد و گفت: _ سیگارامو پس بده
- نه تا وقتی که توضیح بدی چرا دائم این حرفو میزنی
مامانم جونگسو رو ندزدیده؛ پدر و مادرت قبل از این که مامانم با بابات باشه از هم جدا شده بودن
_ این چیزیه که جونگسو خواسته تو باور کنی مادر هرزت هم احتمالا حسابی با بابات دعوا راه مینداخته درسته؟ او وو پدرت به حرومزاده ساده لوحه
- به پدر من نگو حرومزاده
_ خب اگه احمق نبود چه طور نفهمید که سارا پشت سرش با پدر من می خوابیده؟
خونم از عصبانیت به جوش اومد
- تند نرو اون الان شش فوت زیر زمینه پدرم وقتی ده سالم بود فوت کرد
برای لحظه ای مات موند و بعد از اون سرش رو با تاسف تکان داد برای اولین بار از زمانی که دیدمش لحن صداش ملایم شد
_من اینو نمیدونستم باشه؟
- اگه با من صحبت کنی احتمالا چیزای زیادی پیدا میشه که باید درباره شون فکر کنی
تقریبا به نظر میرسید میخواد عذرخواهی کند البته تقریبا سرشو تکون داد و به آقای هاید اون یکی چهرهش که شیطان درونیش بود برگشت و گفت:
_ لعنت به شیطون اگه من مجبور بشم با تو حرف بزنم سیگارامو بهم بده یا مجبور میشم بعد از پاره کردن پیراهنت اونارو بردارم
وقتی این حرفو زد بدنم شروع به وزوز کرد چه اتفاقی برای من افتاده بود؟ قسمتی از وجودم میخواست ببینه که چه طور با دستای خشنش پیراهنمو پاره میکنه
سرمو تکون دادم تا از شر این فکر خلاص شم در حالی که به آرامی نزدیکم میشد عقب عقب رفتم حالا فقط چند اینچ با هم فاصله داشتیم
از بدنش گرما ساطع میشد همون طور که بیشتر به من نزدیک شد بسته سیگار به سینه م فشرده شد؛ پایین تنهم همون لحظه تبدیل به فولاد داغ شد. هیچ وقت این قدر بدنم از کنترلم خارج نشده بود.
های کیوتی ها اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
۲۷۶
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.