رمان ماه دریاچه خونین
پارت ۷
راوی:روی تاب وسط حیات قلعه نشسته بود آرام آرام قطرات اشک از روی گونه هایش میریختند داشت به این فکر میکرد چقد تنهاست حتی برادرش هم به فکر او نیست اشک هایش را پاک کرد و به ماه خیره شد کنار روی میز بطری خون رو دید کمی از آن را داخل جامی ریخت و نوشید و به طرفه دفتر کارش رفت پرونده ها رو نوشت و دسته بندی کرد و بعد از دو سه ساعت کار بلاخره تموم شد به طرفه تختش رفت و روی آن دراز کشید بلکه بتواند کمی بخوابد و خوابید
*فلش بک فردا ساعت ۶ونیم صبح*
از خواب پاشد و کارهای لازم مثل شستوشوی صورت و صبحانه
_د آخه دختر چرا دازای میبنی چت میشه انگار حالم عوض میشه نکن عاشق شدم نه نه حالت خوبه دختر آخيش بلاخره رسیدم.پایان
در و باز کرد و گفت
_سلام
همه:سلام
دازای با چهره ی شاد و اوسکلی:سلام خوبی
_آره
دازای لبخنده چشم بسته ای زد و رفت که سر بقیه و مخصوصا چویا کرم بریزد
_(داخل ذهن)اسکول جذاب چی میگی
پانیا اومد بلند گفت سلام بچه ها
همه:سلام پانیا
بجز کوروی پانیا رفت سمت میز کارش و بقیه هم به کارای خودشون رسیدن و پانیا رفت سمت میز دازای
پانیا:دازای ساما شما میدونید این چجوری حل میشه(لوس)
دازای(داخل ذهن)اه حالم بهم خورد اوق آخه این چه طرز حرف زدنه
دازای:نمی دونم (سرد)
_اوسامو سان سرتون شلوغ نیست یه سوال داشتم این طرز درست سوال پرسیدن پانیا
دازای*ذهنش*خدایا آخه چرا انقد خوبی
پانیا:اصلا به توچه من چطور با پاتنرم حرف میزنم
کوروی:واتت یه روزه پاتنره شد
دازای هنگ کرد و با یه حالت پوکری گفت:من کی باتو دوست بودم که خودم نیست
پانیا:عزیزم تو چت شده منو یادت نیست
دازای:اوه آره به شما ربطی نداره
کوروی:واتت دفا..
چویا:هنن
رانپو چیپسش تو دهنش موند
کوروی آروم جوری که خودش بشنوه مشکوک باید بفهمم چی شده
کوروی پاشد رفت سمت رانپو
_رانپو سان به نظرم خیلی مشکوک شما چه نظری دارید و موهبت پانیا چی
رانپو:آره مشکوک موهبت پانیا برگ های سمی و فکنم با استفاده با همونا دازای و تلسم کرده ولی این اشتباه
_چرا اشتباه اوه راستی یادم نبود دازای ساما میتونه قدرت های بقیه رو خنثی کنه
رانپو:به نظرم داخل قهوه اش یچیزی ریخته شده که دازای به پانیا احساس علاقه پیدا کنه باید راه درمانشو پیدا کنیم
_منم میتونم کمک کنم
رانپو:آره الان برو از توی کشو اون میز سمت راستی یه چیپس برام بیار
_خدایا
داشت میرفت که چشمش به یه چیزی برخورد ..
راوی:روی تاب وسط حیات قلعه نشسته بود آرام آرام قطرات اشک از روی گونه هایش میریختند داشت به این فکر میکرد چقد تنهاست حتی برادرش هم به فکر او نیست اشک هایش را پاک کرد و به ماه خیره شد کنار روی میز بطری خون رو دید کمی از آن را داخل جامی ریخت و نوشید و به طرفه دفتر کارش رفت پرونده ها رو نوشت و دسته بندی کرد و بعد از دو سه ساعت کار بلاخره تموم شد به طرفه تختش رفت و روی آن دراز کشید بلکه بتواند کمی بخوابد و خوابید
*فلش بک فردا ساعت ۶ونیم صبح*
از خواب پاشد و کارهای لازم مثل شستوشوی صورت و صبحانه
_د آخه دختر چرا دازای میبنی چت میشه انگار حالم عوض میشه نکن عاشق شدم نه نه حالت خوبه دختر آخيش بلاخره رسیدم.پایان
در و باز کرد و گفت
_سلام
همه:سلام
دازای با چهره ی شاد و اوسکلی:سلام خوبی
_آره
دازای لبخنده چشم بسته ای زد و رفت که سر بقیه و مخصوصا چویا کرم بریزد
_(داخل ذهن)اسکول جذاب چی میگی
پانیا اومد بلند گفت سلام بچه ها
همه:سلام پانیا
بجز کوروی پانیا رفت سمت میز کارش و بقیه هم به کارای خودشون رسیدن و پانیا رفت سمت میز دازای
پانیا:دازای ساما شما میدونید این چجوری حل میشه(لوس)
دازای(داخل ذهن)اه حالم بهم خورد اوق آخه این چه طرز حرف زدنه
دازای:نمی دونم (سرد)
_اوسامو سان سرتون شلوغ نیست یه سوال داشتم این طرز درست سوال پرسیدن پانیا
دازای*ذهنش*خدایا آخه چرا انقد خوبی
پانیا:اصلا به توچه من چطور با پاتنرم حرف میزنم
کوروی:واتت یه روزه پاتنره شد
دازای هنگ کرد و با یه حالت پوکری گفت:من کی باتو دوست بودم که خودم نیست
پانیا:عزیزم تو چت شده منو یادت نیست
دازای:اوه آره به شما ربطی نداره
کوروی:واتت دفا..
چویا:هنن
رانپو چیپسش تو دهنش موند
کوروی آروم جوری که خودش بشنوه مشکوک باید بفهمم چی شده
کوروی پاشد رفت سمت رانپو
_رانپو سان به نظرم خیلی مشکوک شما چه نظری دارید و موهبت پانیا چی
رانپو:آره مشکوک موهبت پانیا برگ های سمی و فکنم با استفاده با همونا دازای و تلسم کرده ولی این اشتباه
_چرا اشتباه اوه راستی یادم نبود دازای ساما میتونه قدرت های بقیه رو خنثی کنه
رانپو:به نظرم داخل قهوه اش یچیزی ریخته شده که دازای به پانیا احساس علاقه پیدا کنه باید راه درمانشو پیدا کنیم
_منم میتونم کمک کنم
رانپو:آره الان برو از توی کشو اون میز سمت راستی یه چیپس برام بیار
_خدایا
داشت میرفت که چشمش به یه چیزی برخورد ..
۱.۹k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.