our song part : 15
دختر بچه شیرین را به آغوش کشیدم و عطر شیرین تنش را با تمام وجود بوییدم اون دقیقا مثل معنای اسمش یک معجزه بود
تهیونگ : "ایان" باهام قهره نه؟
میرا با اشاره به در اتاق بسته برادر بزرگترش زمزمه کرد
میرا : اون خیلی ازت دلخوره ته ته...فکر نکنم دیگه باهات حرف بزنه
┈─┈──┈𔘓┈──┈─┈
سارا : میدونی که هیچوقت بین من و تو اتفاقی نیوفتاده....پس انقد ازم عذر خواهی نکن...هیچکدوم از این اتفاقا تقصیر تو نیست فقط... امیدوارم بچه ها بتونن این روزارو بگذرونن
تهیونگ : من...من واقعا نمیدونم چی بگم.....سارا تو همیشه برای من یه دوست با ارزش بودی متاسفم من همیشه یه مانع برای رابطه تو و جیمین بودم
چشم های سارا به سرعت گرد شد و گونه هایش گل انداختن
تهیونگ : هی هی... معلومه که میدونم....جیمین میخواست گردنمو بشکنه وقتی فهمید عاشق شدم
سارا : جی..جیمین بهت گفت که ما با هم رابطه داریم؟ من...من هیچوق....
تهیونگ : نه اون نگفت که با هم رابطه دارین...من میدونم هیچوقت بخاطر من به خودتون اجازه دوست داشتن همو ندادین...
سارا دستمو به نرمی فسرد و لبخند زیبایی زد
سارا : همه چی بهتر میشه....زندگی روی خوششو نشون میده
بالاخره رو به روی در ورودی ایستاده بودیم...دیگه وقت رفتن بود
به آرامی دختر رو به آغوش کشیدم و لبخندی به روش زدم
تهیونگ : بعدا میبینمتون....
هنوز سومین قدم را برنداشته بودم که صدای میرا کوچولو متوقفم کرد
میرا : پاپا....
با چشمان گشاد شده از تعجب نگاش کردم
بار اولین بار بود که مرا پدر خود میخواند
┈─┈──┈𔘓┈──┈─┈
_از دید آلیس_
الان با یک حرکت ناگهانی ، تصمیم به تعقیب تهیونگ گرفته بودم
حسی بهم مدام یادآور میشد که چیزی سرجایش نیست و قرار است اتفاقات زیادی رخ بدهد
از دور به عمارت بزرگی که تهیونگ واردش شده بود خیره شده بودم تازه متوجه شده بودم...من هیچ چیزی از زندگی تهیونگ نمیدونستم
تهیونگ هم هیچ تلاشی برای توضیح دادن زندگی اش برایم نکرده بود دلم شور میزد و مدام افکار شلخته و دردناکی تو ذهنم شکل میگرفت بالاخره قد بلند و کشیده تهیونگ در چهارچوب دره ورودی قرار گرفت و همچنین دختری با موهای طلایی و اندام کشیده
نمیتوانستم زیبایی خیره کننده اش را انکار کنم
دست تهیونگ میان انگشت هاش اسیر شده بود و تهیونگ با تمام بی رحمی اش لبخند درخشانشو به رخ دختر میکشید
آلیس : هی...آروم باش ، تو که نمیخوای گندی که قبلا زدی و باز بالا بیاری
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
تهیونگ : "ایان" باهام قهره نه؟
میرا با اشاره به در اتاق بسته برادر بزرگترش زمزمه کرد
میرا : اون خیلی ازت دلخوره ته ته...فکر نکنم دیگه باهات حرف بزنه
┈─┈──┈𔘓┈──┈─┈
سارا : میدونی که هیچوقت بین من و تو اتفاقی نیوفتاده....پس انقد ازم عذر خواهی نکن...هیچکدوم از این اتفاقا تقصیر تو نیست فقط... امیدوارم بچه ها بتونن این روزارو بگذرونن
تهیونگ : من...من واقعا نمیدونم چی بگم.....سارا تو همیشه برای من یه دوست با ارزش بودی متاسفم من همیشه یه مانع برای رابطه تو و جیمین بودم
چشم های سارا به سرعت گرد شد و گونه هایش گل انداختن
تهیونگ : هی هی... معلومه که میدونم....جیمین میخواست گردنمو بشکنه وقتی فهمید عاشق شدم
سارا : جی..جیمین بهت گفت که ما با هم رابطه داریم؟ من...من هیچوق....
تهیونگ : نه اون نگفت که با هم رابطه دارین...من میدونم هیچوقت بخاطر من به خودتون اجازه دوست داشتن همو ندادین...
سارا دستمو به نرمی فسرد و لبخند زیبایی زد
سارا : همه چی بهتر میشه....زندگی روی خوششو نشون میده
بالاخره رو به روی در ورودی ایستاده بودیم...دیگه وقت رفتن بود
به آرامی دختر رو به آغوش کشیدم و لبخندی به روش زدم
تهیونگ : بعدا میبینمتون....
هنوز سومین قدم را برنداشته بودم که صدای میرا کوچولو متوقفم کرد
میرا : پاپا....
با چشمان گشاد شده از تعجب نگاش کردم
بار اولین بار بود که مرا پدر خود میخواند
┈─┈──┈𔘓┈──┈─┈
_از دید آلیس_
الان با یک حرکت ناگهانی ، تصمیم به تعقیب تهیونگ گرفته بودم
حسی بهم مدام یادآور میشد که چیزی سرجایش نیست و قرار است اتفاقات زیادی رخ بدهد
از دور به عمارت بزرگی که تهیونگ واردش شده بود خیره شده بودم تازه متوجه شده بودم...من هیچ چیزی از زندگی تهیونگ نمیدونستم
تهیونگ هم هیچ تلاشی برای توضیح دادن زندگی اش برایم نکرده بود دلم شور میزد و مدام افکار شلخته و دردناکی تو ذهنم شکل میگرفت بالاخره قد بلند و کشیده تهیونگ در چهارچوب دره ورودی قرار گرفت و همچنین دختری با موهای طلایی و اندام کشیده
نمیتوانستم زیبایی خیره کننده اش را انکار کنم
دست تهیونگ میان انگشت هاش اسیر شده بود و تهیونگ با تمام بی رحمی اش لبخند درخشانشو به رخ دختر میکشید
آلیس : هی...آروم باش ، تو که نمیخوای گندی که قبلا زدی و باز بالا بیاری
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
۱.۹k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.