مافیای من 🖤🍷♥️
یهو جیمین امد
لی هو : سلام
جیمین : سلام ( سرد )
لی هو : من برم خدافظ
ات : اهوم فدا می بینمت خدافظ
یهو جیمین با حرص از پله ها رفت بالا
ات هم دنبالش رفت
جیمین رفت اتاق تو تخت نشست
ات ؛ جیمین
ات: جیمنننن
ات : یا با توعم
جیمین : ات خفه شو
ات : چی ؟
جیمین : گفتم خفه شو ( باداد )
جیمین : چرا اونو بغل کردی هان ( باداد )
ات : یا جیمین حسودی نکن ما فقط
جیمین نزدیک ات شد
جیمین : شما چی ؟
جیمین : دور بر اون پسره ببینم نه تو زنده ای نه اون
ات : ولی جیمین
جیمین : کافیه ( باداد )
ات ؛ ببخشید ( با بغض
جیمین از رفت
ات هم نشست گریه کرد ( لوسسس💔😐
یک روز گذشت جیمین نمیومد خونه رفته بود خونه نامجون و ات هم دانشگاه نمی رفت چون جیمین از اون دانشگاه در اورد
ات ویو
تو اتاق نشسته بودم دلم برای جیمین تنگ شده بود چرا نمیا خونه رفتم پایین چون خدمتکارا رو گفته بودم برت محبور بودم خودم شام درست کنم از پله ها میومدم پایین یک لحظه سرم گیج خرد افتادم زمین دیگه هیچی نفهمیدم
جیمین ویو
۱ روز بود نرفته بودم خونه دلم برای ات تنگ شده بود واسه لوس کردناش ولی نمد چرا وقتی بغلش کرد عصبی شدم مشکل بغل کردن نبود چند روز قبل هم سرد رفتر می کرد طاقت نیاوردم
حاضر شدم رفتم خانه وقتی در رو باط کردم دیدم ات افتاده زمین
جیمین ات رو بغل کرد گذاشت رو تخت و به دکتر زنگ زد
دکتر : چیز خاصی نیس گفته بودم ضعیف هستن نزارید زیاد گریه کنن برای گریه زیاد بی هوش شدن نگران نباشین
دکتر رفت
جیمین : ببخشید ات من اشتباه کردم نباید تو خانه تنها میزاشتم
بعد جند مین
ات به هوش امد
جیمین : ات بیدار شدی
ات : اهوم
جیمین : ات ببخشید نباید باهات اینکارو میکردم
ات : نمی خوام ببینمت
جیمین : چی ؟
ا ت: چه طور تونستی یک روز نیای خانه منو ایتجا تنها بزاری
جیمین : ببخشید
ات : من و لی هو فقط دوستیم
جیمین : بعد از اون سرد رفتار می کردی
ات : برو
جیمین : نمیرم
ات : گفتم برو یا من میرم
جیمین : اهوم کجا میری ؟
ات از تخت بلند شد
ات رفت به سمت در از اتاق رفت بیون
جیمین پشت سرش رفت
جیمین : لج بازی نکن
ات : یا تو نیری یا من
جیمین : هیچ کدام
ات : من میرم
جیمین : حق نداری بری بیرون
ات : چرا اون وقت
جیمین : گفتم بشین سرجات
ات : نمیشینم
یهو گوشی جیمین زنگ خرد برداشت
جیمین : بله
جیمین : چرااااا
جیمین : الان
جیمیم : باشهههه
جیمین : کوک اینا دارن میان لطفا اذیتم نکن و لباس بپوش بیا
ات : چرا
جیمین : مربوط به کاره . حالا هم برو لباس بموش بیا
ات : نمیام
جیمین : ات حرص نده یک بار با زیون خوش میگم
جیمین رفت پایین
ات هم رفت اتاق یک لباس باز پشوید و می دونست جیمین نمیزاره خواس حرصش رو دربیاره ارایش هم کرد زنگ خرد مهمونا امدن ات هم از پله ها امد پایین
جیمین محو ات شده بود از یک طرف هم خشمگین بود
ته : به به ات خانم
ایو رفت ات رو بغل کرد
ایو : ببین چند وقته ندیدمت
لیا: سلام
ات ؛ سلام خوشگلم
ات و لیا و ایو رفتن اون طرف نشستن
داشتن حرف می زدن به گوشی ات کسی پیام داد جیمین بود
جیمین: برو لباست رو عوض کن
ات : نمیرم
جیمین : ات حرص نده شب بد میشه برات برووعوص کن
ات جواب نداد گوشی رو خاموش کرد
جیمین به ات عصبی نگاه نی کرد
بعد جند مین
لی هو : سلام
جیمین : سلام ( سرد )
لی هو : من برم خدافظ
ات : اهوم فدا می بینمت خدافظ
یهو جیمین با حرص از پله ها رفت بالا
ات هم دنبالش رفت
جیمین رفت اتاق تو تخت نشست
ات ؛ جیمین
ات: جیمنننن
ات : یا با توعم
جیمین : ات خفه شو
ات : چی ؟
جیمین : گفتم خفه شو ( باداد )
جیمین : چرا اونو بغل کردی هان ( باداد )
ات : یا جیمین حسودی نکن ما فقط
جیمین نزدیک ات شد
جیمین : شما چی ؟
جیمین : دور بر اون پسره ببینم نه تو زنده ای نه اون
ات : ولی جیمین
جیمین : کافیه ( باداد )
ات ؛ ببخشید ( با بغض
جیمین از رفت
ات هم نشست گریه کرد ( لوسسس💔😐
یک روز گذشت جیمین نمیومد خونه رفته بود خونه نامجون و ات هم دانشگاه نمی رفت چون جیمین از اون دانشگاه در اورد
ات ویو
تو اتاق نشسته بودم دلم برای جیمین تنگ شده بود چرا نمیا خونه رفتم پایین چون خدمتکارا رو گفته بودم برت محبور بودم خودم شام درست کنم از پله ها میومدم پایین یک لحظه سرم گیج خرد افتادم زمین دیگه هیچی نفهمیدم
جیمین ویو
۱ روز بود نرفته بودم خونه دلم برای ات تنگ شده بود واسه لوس کردناش ولی نمد چرا وقتی بغلش کرد عصبی شدم مشکل بغل کردن نبود چند روز قبل هم سرد رفتر می کرد طاقت نیاوردم
حاضر شدم رفتم خانه وقتی در رو باط کردم دیدم ات افتاده زمین
جیمین ات رو بغل کرد گذاشت رو تخت و به دکتر زنگ زد
دکتر : چیز خاصی نیس گفته بودم ضعیف هستن نزارید زیاد گریه کنن برای گریه زیاد بی هوش شدن نگران نباشین
دکتر رفت
جیمین : ببخشید ات من اشتباه کردم نباید تو خانه تنها میزاشتم
بعد جند مین
ات به هوش امد
جیمین : ات بیدار شدی
ات : اهوم
جیمین : ات ببخشید نباید باهات اینکارو میکردم
ات : نمی خوام ببینمت
جیمین : چی ؟
ا ت: چه طور تونستی یک روز نیای خانه منو ایتجا تنها بزاری
جیمین : ببخشید
ات : من و لی هو فقط دوستیم
جیمین : بعد از اون سرد رفتار می کردی
ات : برو
جیمین : نمیرم
ات : گفتم برو یا من میرم
جیمین : اهوم کجا میری ؟
ات از تخت بلند شد
ات رفت به سمت در از اتاق رفت بیون
جیمین پشت سرش رفت
جیمین : لج بازی نکن
ات : یا تو نیری یا من
جیمین : هیچ کدام
ات : من میرم
جیمین : حق نداری بری بیرون
ات : چرا اون وقت
جیمین : گفتم بشین سرجات
ات : نمیشینم
یهو گوشی جیمین زنگ خرد برداشت
جیمین : بله
جیمین : چرااااا
جیمین : الان
جیمیم : باشهههه
جیمین : کوک اینا دارن میان لطفا اذیتم نکن و لباس بپوش بیا
ات : چرا
جیمین : مربوط به کاره . حالا هم برو لباس بموش بیا
ات : نمیام
جیمین : ات حرص نده یک بار با زیون خوش میگم
جیمین رفت پایین
ات هم رفت اتاق یک لباس باز پشوید و می دونست جیمین نمیزاره خواس حرصش رو دربیاره ارایش هم کرد زنگ خرد مهمونا امدن ات هم از پله ها امد پایین
جیمین محو ات شده بود از یک طرف هم خشمگین بود
ته : به به ات خانم
ایو رفت ات رو بغل کرد
ایو : ببین چند وقته ندیدمت
لیا: سلام
ات ؛ سلام خوشگلم
ات و لیا و ایو رفتن اون طرف نشستن
داشتن حرف می زدن به گوشی ات کسی پیام داد جیمین بود
جیمین: برو لباست رو عوض کن
ات : نمیرم
جیمین : ات حرص نده شب بد میشه برات برووعوص کن
ات جواب نداد گوشی رو خاموش کرد
جیمین به ات عصبی نگاه نی کرد
بعد جند مین
۶۵.۸k
۱۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.