رمان☆خونه ی ما☆ پارت1
○آرام دُخت
همه چیز تو زندگیم عالی پیش میره.
من، یه دختر مستقل هستم که دستش تو جیب خودشه و مدیون کسی نیست، البته ... فعلاً!
امروز هم مثل روز های دیگه از خواب بیدارن شدم ... من همیشه صبحانه کامل میخورم نمیتونم یک روز هم که شده بدون صبحانه کامل از خونه بیرون برم .
تو مسیر شرکت یه کافه سیار هست پاتوق همیشگی من ، از اونجا یه قهوه گرفتم و پیاده به مسیرم ادامه دادم.
من عادت دارم همیشه پیاده به شرکت میرم.
البته شرکت آرت لایف زیادم دور نیست.
اُه البته من تو شرکت معماری کار میکنم و کار های دیزاین داخلی خونه و ویلا ها با من هست!
همیشه دست راست رئیسم.
تو آرت لایف با همه دوستم اما... آمیتیس و آتریسا بهترین دوستای منن، ما سه تا همیشه پشت همیم تو تمام وضعیت ها ، ما دوستای نیمه راه نیستیم.
در شرکت رو باز کردم و وارد شدم .
ژینا/منشی:سلام آرامم صبحت بخیر.
_سلام ژیناا! سلاممم به همگی ...
رفتم تو سالن سمت میز ها
_آمیتیس! آتریسا!
آمیتیس و آتریسا:سلام آرام.
اتریسا: آرام؟بیا اینجا، بدو...
_چیه؟ چته؟
پچ گونه و یواش طوری که کسی صداشو نشنوه گفت:
آتریسا:تو نبودی چه خبرایی که نشد!!!!
_؟ خود شما نیم ساعتم نیست اومدید، چه اتفاقی افتاده تو این مدت کوتاه؟؟
آتریسا:هیسسسسس، آروم! آقا وحیددد...
_چیه؟ آقا وحید چی؟ چرا دقم میدی؟
اتریسا: میخواد از آمیتیس ...
_د بگو دیگه دختررر از آمیتیس چییی؟؟
آتریسا: خیله خب آروممم ، آقا وحید میخواد از آمیتیس خواستگاری کنه...
_چیییییییییییییییییییی؟
آتریسا: هیسسسسسسس مگه نمیگم یواششش. خود آمیتیس نمیدونه آقا وحید به ما گفته قراره تو جلسه خواستگاری کنه.
_تو جلسه؟؟ دیوونه شده؟؟ اصلا کدوم جلسه؟؟
آتریسا: آقا آراد(رئیس آرت لایفه) امروز جلسه گذاشتن آقا وحیدم گفت یه چیز جدیده تا حالا کسی اینجوری تو جلسه خواستگاری نکرده و این چرت پرتا .
_جدیده؟ تو جلسه؟
آتریسا: آمیتیس و که میشناسی از کارا و چیز های جدید خوشش میاد چه میدونی شاید از شام رمانتیک و فلان بیشتر خوشحالش کنه.
_بدم نمیگی!
آمیتیس: دخترا شما اینجا چیکار میکیند ۲ ساعت ور ور ور ور میکیند؟؟ خب بیاید ما هم بشنویم... من میرم حیاط کار کنم نفسم گرفت تو میزم ، تازگیا اتفاق جالبی نمی افته باعث شده خسته بشم والا.
_نه عزیزم تو برو حیاط کاراتو بکن اصلا هم نگران هیچی نباش اتفاقی افتاد خبرت میکنیم ، جلسه اینارم شروع شد میگیم بیای فعلا که آقا آراد نیومده.
یه چشمک یه آتریسا زدم که موضوع رو گرفت و بحث منو ادامه داد.
آتریسا: آره آره تو برو گلم منم الان برات قهوه میارم.
آمیتیس:مرسی دخترا.
ژینا:آه آقا آراد جون خوش اومدید... برای جلسه امروز بچه هارو جمع کنم؟
آراد: آره ژینا خانم من میرم اتاقم چند تا پرونده رو بردارم تا شما بقیه رو صدا کنید.
ژینا: دوستان همه جمع شید ، زود زود زود ، آقا آراد رفتن اتاقشون برید اتاق جلسه تا برمیگردن ، آها آرام جاننن، عشقم شما هم برید آمیتیس رو بیارید 😉.
یه چشمک زد که تازه یادم اومد...
_اوکی گلمم، الان.
_آمیتیسم عزیزم چرا اینقدر بی حال؟؟ پاشو بریم جلسه الان شروع میشه ها.
آمیتیس: خسته شدم آرام ، از انتظار خسته شدم میدونی تو خوب میدونی چقدر منتظر وحید موندم ... ولی دیگه نمیتونم صبر کنم تا ابراز علاقه کنه. منم که میشناسی نمیتونم غرورمو له کنم که.
اوضاع داشت خراب میشد باید یه جوری جمعش میکردم اون که نمیدونه تو جلسه قراره چه اتفاقی میفته.
_قربونت برم , خب باید زمان بدی ، نمیشه که هل هل همه چیزو حل کنی بعدشم قدم به قدم یکم صبر کن. حالام پاشو که لسه دیر شد آراد اومده منتظره.
ما همه با هم تو آرت لایف راحتیم آقا و اینا هم همین طوری میگیم بعضی وقتا هم بدون پسوند اسما رو صدا میزنیم ، پسرا هم همین طورن.
رفتیم تو من وسایلا و چند تا پرونده رو از روی میزم برداشتم و رفتیم تو اتاق جلسه. منم روی صندلیم نشستم.
آراد: خب شرو...
وحید: آراد ببخشید یه لحظه!
آقا وحید پاشد و رفت جای آراد ایستاد که منو و بقیهبچه ها قشنگ فهمیدیم قراره چیکار کنه...
وحید: همیشه نمیشه که تکراری باشه!
همه زل زده بودیم بهش ، فقط خود آمیتیس بود که صورتش شبیه علامت سوال شده بود.
اقا وحید ادامه داد ...
○اشکان
ماشین رو پارک کردم ... به سمت شرکت ارت لایف حرکت کردم... داشتم شرکت رو نگاه میکردم رفتم سمت یه پنجره که...
لایک های این پارت رو به +10 برسونید
تا پارت بعد رو بگذارم❤️🦢
○آرام دُخت
همه چیز تو زندگیم عالی پیش میره.
من، یه دختر مستقل هستم که دستش تو جیب خودشه و مدیون کسی نیست، البته ... فعلاً!
امروز هم مثل روز های دیگه از خواب بیدارن شدم ... من همیشه صبحانه کامل میخورم نمیتونم یک روز هم که شده بدون صبحانه کامل از خونه بیرون برم .
تو مسیر شرکت یه کافه سیار هست پاتوق همیشگی من ، از اونجا یه قهوه گرفتم و پیاده به مسیرم ادامه دادم.
من عادت دارم همیشه پیاده به شرکت میرم.
البته شرکت آرت لایف زیادم دور نیست.
اُه البته من تو شرکت معماری کار میکنم و کار های دیزاین داخلی خونه و ویلا ها با من هست!
همیشه دست راست رئیسم.
تو آرت لایف با همه دوستم اما... آمیتیس و آتریسا بهترین دوستای منن، ما سه تا همیشه پشت همیم تو تمام وضعیت ها ، ما دوستای نیمه راه نیستیم.
در شرکت رو باز کردم و وارد شدم .
ژینا/منشی:سلام آرامم صبحت بخیر.
_سلام ژیناا! سلاممم به همگی ...
رفتم تو سالن سمت میز ها
_آمیتیس! آتریسا!
آمیتیس و آتریسا:سلام آرام.
اتریسا: آرام؟بیا اینجا، بدو...
_چیه؟ چته؟
پچ گونه و یواش طوری که کسی صداشو نشنوه گفت:
آتریسا:تو نبودی چه خبرایی که نشد!!!!
_؟ خود شما نیم ساعتم نیست اومدید، چه اتفاقی افتاده تو این مدت کوتاه؟؟
آتریسا:هیسسسسس، آروم! آقا وحیددد...
_چیه؟ آقا وحید چی؟ چرا دقم میدی؟
اتریسا: میخواد از آمیتیس ...
_د بگو دیگه دختررر از آمیتیس چییی؟؟
آتریسا: خیله خب آروممم ، آقا وحید میخواد از آمیتیس خواستگاری کنه...
_چیییییییییییییییییییی؟
آتریسا: هیسسسسسسس مگه نمیگم یواششش. خود آمیتیس نمیدونه آقا وحید به ما گفته قراره تو جلسه خواستگاری کنه.
_تو جلسه؟؟ دیوونه شده؟؟ اصلا کدوم جلسه؟؟
آتریسا: آقا آراد(رئیس آرت لایفه) امروز جلسه گذاشتن آقا وحیدم گفت یه چیز جدیده تا حالا کسی اینجوری تو جلسه خواستگاری نکرده و این چرت پرتا .
_جدیده؟ تو جلسه؟
آتریسا: آمیتیس و که میشناسی از کارا و چیز های جدید خوشش میاد چه میدونی شاید از شام رمانتیک و فلان بیشتر خوشحالش کنه.
_بدم نمیگی!
آمیتیس: دخترا شما اینجا چیکار میکیند ۲ ساعت ور ور ور ور میکیند؟؟ خب بیاید ما هم بشنویم... من میرم حیاط کار کنم نفسم گرفت تو میزم ، تازگیا اتفاق جالبی نمی افته باعث شده خسته بشم والا.
_نه عزیزم تو برو حیاط کاراتو بکن اصلا هم نگران هیچی نباش اتفاقی افتاد خبرت میکنیم ، جلسه اینارم شروع شد میگیم بیای فعلا که آقا آراد نیومده.
یه چشمک یه آتریسا زدم که موضوع رو گرفت و بحث منو ادامه داد.
آتریسا: آره آره تو برو گلم منم الان برات قهوه میارم.
آمیتیس:مرسی دخترا.
ژینا:آه آقا آراد جون خوش اومدید... برای جلسه امروز بچه هارو جمع کنم؟
آراد: آره ژینا خانم من میرم اتاقم چند تا پرونده رو بردارم تا شما بقیه رو صدا کنید.
ژینا: دوستان همه جمع شید ، زود زود زود ، آقا آراد رفتن اتاقشون برید اتاق جلسه تا برمیگردن ، آها آرام جاننن، عشقم شما هم برید آمیتیس رو بیارید 😉.
یه چشمک زد که تازه یادم اومد...
_اوکی گلمم، الان.
_آمیتیسم عزیزم چرا اینقدر بی حال؟؟ پاشو بریم جلسه الان شروع میشه ها.
آمیتیس: خسته شدم آرام ، از انتظار خسته شدم میدونی تو خوب میدونی چقدر منتظر وحید موندم ... ولی دیگه نمیتونم صبر کنم تا ابراز علاقه کنه. منم که میشناسی نمیتونم غرورمو له کنم که.
اوضاع داشت خراب میشد باید یه جوری جمعش میکردم اون که نمیدونه تو جلسه قراره چه اتفاقی میفته.
_قربونت برم , خب باید زمان بدی ، نمیشه که هل هل همه چیزو حل کنی بعدشم قدم به قدم یکم صبر کن. حالام پاشو که لسه دیر شد آراد اومده منتظره.
ما همه با هم تو آرت لایف راحتیم آقا و اینا هم همین طوری میگیم بعضی وقتا هم بدون پسوند اسما رو صدا میزنیم ، پسرا هم همین طورن.
رفتیم تو من وسایلا و چند تا پرونده رو از روی میزم برداشتم و رفتیم تو اتاق جلسه. منم روی صندلیم نشستم.
آراد: خب شرو...
وحید: آراد ببخشید یه لحظه!
آقا وحید پاشد و رفت جای آراد ایستاد که منو و بقیهبچه ها قشنگ فهمیدیم قراره چیکار کنه...
وحید: همیشه نمیشه که تکراری باشه!
همه زل زده بودیم بهش ، فقط خود آمیتیس بود که صورتش شبیه علامت سوال شده بود.
اقا وحید ادامه داد ...
○اشکان
ماشین رو پارک کردم ... به سمت شرکت ارت لایف حرکت کردم... داشتم شرکت رو نگاه میکردم رفتم سمت یه پنجره که...
لایک های این پارت رو به +10 برسونید
تا پارت بعد رو بگذارم❤️🦢
۸.۳k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.