فیک: my mission
فیک: my mission
پارت:21
.............................................................
همه سکوت کرده بودن.. هیچکس از اینکه کنار گروه متقابله خوشحال نبود!
لیسا هم حالش بهتر شده بود...
از اون ور دایون که هر یه ثانیه یکبار به مرد کنارش نگاه میکرد و خنده میومد رولبش! انگاری عاشق شده بود! عشق در نگاه اول ...
دایون اعتقادی به عشق و عاشقی نداشت اما الان تنها با دیدن مرد ضربان قلبش بالا میرفت جیسو هم که کلا از وقتی که وارد هواپیما شدن خوابش برده بود..
بلاخره رسیدن به کره شمالی! ..
پاشدن و پشت سرهم روبه خروجی حرکت کردن..
از فرودگاه خارج شدن و جین شروع کرد به حرف زدن
جین: ماشین ها توی پارکینگ هستن ..
هر گروه سوار ماشینی بشین لوکیشن رو میفرستیم براتون تهیونگ و جنی!
به سمت پارکینگ رفتن هرگروه سوار یه ماشین شدن و به سمت عمارتی که قراره چندماه یا چندسال اونجا بمونن حرکت کردن! ...
۳۰مین بعد به محل مورد نظر رسیدن...
وارد عمارت شدن جای خوبی بود...
جین: خب چون اتاق ها زیاد نیست و شماهم زیاد که چه عرض کنم یه لشکرید مجبورید دونفری باهم باشید بجز جنی و تهیونگ! ..
خب رزی و لیسا شما باهم جیمین و دایون کوک و جیسو و در آخر من میمونم و کانگ هی...
ما اینجا نمیمونیم ولی زیاد میایم اینجا ..
فعلا چند هفتهای هیچ کاری نداریم و میتونید باهم آشنا شید الانم برید..
تهیونگ و جنی دوتا اتاقی که انتهای سالن هستش مال شما دوتاس...
جین و کانگ هی ازاونجا رفتن . همه ساک لباس های خودشون رو در دست داشتن و به اتاقشون میرفتن ..
رزی ویو: منم مثل بقیه داشتم میرفتم اتاقم یه مرده جلوم بود داشت یواش یواش میرفت عصبیم کرده بود برا همین داد زدم
رزی: هوی مرتیکه برو اونور*داد*
همنکه مرده برگشت سمتم باورم نمیشد این همون پسره س...
رزی و جیمین: تو!
همه با صدای اونا روشونو برگردوندن..
جیسو: همو میشناسین؟!
رزی: نه
جیمین: اره
رزی و جیمین ی نگاهی بهم کردن بعد رزی شروع کرد به حرف زدن
رزی: ماهمو دیدیم ولی نمیشناسیم تو خیابون به هم خوردیم.. اره دیگه همین بود...
کوک: چه جالب..
جیمین ویو: الان چیکار کنم ؟! این چرا اینجاست! ای بابااا همینم کم بود...
دایون: هوی پارک جیمین.. اون کاناپه رو میبینی!؟
جیمین: خب ؟
دایون: امشب رو همونجا میخوابی..
جیمین: من اونجا نمی خوابم فهمیدی؟!
دایون: جانم؟! *اشاره ب کفشای خودش*
جیمین: چیزه.. گفتم عالیهه چرا که نه کاناپه به این خوشگلی و بزرگی عالیه*خنده ملیح*
جیمین نگاهی به کاناپه انداخت..
جیمین:ای خاک تو سرم*زیر لب *
لیسا رزی/
هردو داشتن لباساشون رو داخل کمد میزاشتن..سکوت بود اما رزی این سکوت رو شکست.
رزی: مریضی؟!
لیسا: بودم..الان خوبم.
رزی: هوم.. خب من اسمم رزی ..
لیسا: منم..
رزی: . میدونم لیسا!
لیسا: من تموم شدم میرم یه دوش بگیرم..
رزی: برو منم بعد تو میرم..
پارت:21
.............................................................
همه سکوت کرده بودن.. هیچکس از اینکه کنار گروه متقابله خوشحال نبود!
لیسا هم حالش بهتر شده بود...
از اون ور دایون که هر یه ثانیه یکبار به مرد کنارش نگاه میکرد و خنده میومد رولبش! انگاری عاشق شده بود! عشق در نگاه اول ...
دایون اعتقادی به عشق و عاشقی نداشت اما الان تنها با دیدن مرد ضربان قلبش بالا میرفت جیسو هم که کلا از وقتی که وارد هواپیما شدن خوابش برده بود..
بلاخره رسیدن به کره شمالی! ..
پاشدن و پشت سرهم روبه خروجی حرکت کردن..
از فرودگاه خارج شدن و جین شروع کرد به حرف زدن
جین: ماشین ها توی پارکینگ هستن ..
هر گروه سوار ماشینی بشین لوکیشن رو میفرستیم براتون تهیونگ و جنی!
به سمت پارکینگ رفتن هرگروه سوار یه ماشین شدن و به سمت عمارتی که قراره چندماه یا چندسال اونجا بمونن حرکت کردن! ...
۳۰مین بعد به محل مورد نظر رسیدن...
وارد عمارت شدن جای خوبی بود...
جین: خب چون اتاق ها زیاد نیست و شماهم زیاد که چه عرض کنم یه لشکرید مجبورید دونفری باهم باشید بجز جنی و تهیونگ! ..
خب رزی و لیسا شما باهم جیمین و دایون کوک و جیسو و در آخر من میمونم و کانگ هی...
ما اینجا نمیمونیم ولی زیاد میایم اینجا ..
فعلا چند هفتهای هیچ کاری نداریم و میتونید باهم آشنا شید الانم برید..
تهیونگ و جنی دوتا اتاقی که انتهای سالن هستش مال شما دوتاس...
جین و کانگ هی ازاونجا رفتن . همه ساک لباس های خودشون رو در دست داشتن و به اتاقشون میرفتن ..
رزی ویو: منم مثل بقیه داشتم میرفتم اتاقم یه مرده جلوم بود داشت یواش یواش میرفت عصبیم کرده بود برا همین داد زدم
رزی: هوی مرتیکه برو اونور*داد*
همنکه مرده برگشت سمتم باورم نمیشد این همون پسره س...
رزی و جیمین: تو!
همه با صدای اونا روشونو برگردوندن..
جیسو: همو میشناسین؟!
رزی: نه
جیمین: اره
رزی و جیمین ی نگاهی بهم کردن بعد رزی شروع کرد به حرف زدن
رزی: ماهمو دیدیم ولی نمیشناسیم تو خیابون به هم خوردیم.. اره دیگه همین بود...
کوک: چه جالب..
جیمین ویو: الان چیکار کنم ؟! این چرا اینجاست! ای بابااا همینم کم بود...
دایون: هوی پارک جیمین.. اون کاناپه رو میبینی!؟
جیمین: خب ؟
دایون: امشب رو همونجا میخوابی..
جیمین: من اونجا نمی خوابم فهمیدی؟!
دایون: جانم؟! *اشاره ب کفشای خودش*
جیمین: چیزه.. گفتم عالیهه چرا که نه کاناپه به این خوشگلی و بزرگی عالیه*خنده ملیح*
جیمین نگاهی به کاناپه انداخت..
جیمین:ای خاک تو سرم*زیر لب *
لیسا رزی/
هردو داشتن لباساشون رو داخل کمد میزاشتن..سکوت بود اما رزی این سکوت رو شکست.
رزی: مریضی؟!
لیسا: بودم..الان خوبم.
رزی: هوم.. خب من اسمم رزی ..
لیسا: منم..
رزی: . میدونم لیسا!
لیسا: من تموم شدم میرم یه دوش بگیرم..
رزی: برو منم بعد تو میرم..
۵.۷k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.