رامین پس از صحبت با پدر سارا، پالتواش را پوشید و با ناراح
رامین پس از صحبت با پدر سارا، پالتواش را پوشید و با ناراحتی از خونه بیرون زد،....
باران شدیدی میبارید، قطرات اشک رامین پهنای صورتش را پوشانده بود، روی نیمکتی در پارک نشست و با خود گفت: خدایا، دوسش دارم، ولی،اون با بی رحمی تمام، من و رها کرد، سخته، سخت..... 😔
دلنوشته ای از مریم🌹🐇🍄🎒🍇🎀🌈🌂💌💞💖🦄🍭👾🐇⛵
باران شدیدی میبارید، قطرات اشک رامین پهنای صورتش را پوشانده بود، روی نیمکتی در پارک نشست و با خود گفت: خدایا، دوسش دارم، ولی،اون با بی رحمی تمام، من و رها کرد، سخته، سخت..... 😔
دلنوشته ای از مریم🌹🐇🍄🎒🍇🎀🌈🌂💌💞💖🦄🍭👾🐇⛵
۴.۹k
۲۵ آبان ۱۴۰۱