عشق ممنوعه (۲۲)part
اما تنها مشکل دستیار سرور بهشت بود که همیشه در نبود فوکوزاوا حواسش به دفترش بود و چویا باید خیلی سوسکی وارد اتاق میشد چون دازای بهش گفته بود دستاره رئیسش خیلی تیزه و دقیق پس چویا باید با استراتژیک خوبی پیش میرفت. چویا نفسی کشید قبلا به این فکر کرده بود و نقشه ی خوبی داشت پس طبق نقشه آروم رفت جلوی در و چند تقه به در زد و سریع کنار در مخفی شد که صدایی اومد
کیه
چویا بازم چند تقه به در زد که بعد از مدتی در با شدت باز شد و مردی با مو های طلایی و عینک توی چهار چوب در ضاهر شد و با عصبانیت گفت
کدوم کسی هستی
مرد عینکی با ندیدن کسی پشت در یه قدم اومد جلو و دستی به سرش کشی
یعنی چی کسی نیست که
مرد مو طلایی گیج بود و چویا هم از این موقعیت استفاده کرد و آروم از پشت مرد وارد اتاق شد و پشت در دوباره مخفی شد.
مرد عینکی در رو بست و کمی غر غر کرد و متوجه چویا نشد و رفت پشت میز دفتر نشست و با کتابی مشغول شد و از شانس خوب چویا اصلا متوجه حضور شخصی توی دفتر نشد و محو کتاب شد.
چویا آروم آروم و با محارت کنار دیوار حرکت میکرد و نگاهشو به پشت سر مرد عینکی داد و هدفشو دید و نیش خند زد، هدف چویا تاج جواهر نشان بود که قرار بود روز تاج گذاری دازای این تاج رو به دازای بدن و چویا برنامه داشت بدزدتش تا هرجو مرج ایجاد بشه و دازای بتونه فرار کنه پس باید خیلی ماهرانه این کار رو انجام میداد.
چویا اروم اروم نزدیک شد و تقریبا پشت سر مرد عینکی بود و تاج توی کمد شیشه ای گذاشته شده بود و چویا برای برداشتنش به یه حواص پرتی نیاز داشت و چشمش به ظرف سفالی اون طرف صندلی مرد افتاد اینم از حواس پرتی، چویا تز پشت صندلی رد شد و ظزف سفالی رو انداخت و سریع به جای قبلش برگشت، مرد هم با شنیدن صدا برگشت سمت گلدون و متعجب بلند شد و رفت به سمت گلدون شکسته و دستی به سرش کشید
عجیبه
چویا با دیدن حواص پرتی مرد سریع تاج رو با احتیات برداشت و زیر شنلش مخفی کرد حالا چه طوری باید در میرفت سریع نگاهشو چرخوند و متوجه پنجره ای شد که پشت پایه ی گلدون شکستس و بازم هست حالا یه حواص پرتی دیگه هم میخواست پس نزدیک مرد شد و وقتی تقریبا پشت مرد بود سنگی از جیبش در آورد و به سمت مخالف پرت کرد که توجه مرد به صدا جلب شد و همراه با برگشتش چویا هم برگشت سمت پنجره و با دیدن حواص پرت شده ی مرد به سمت پنجره رفت و ازش پرید پایین و مرد هم برگشت سمت پنجره اما هیچی ندید و کلافه و گیج نفسی کشید
چرا امروز این طوریه خیلی عجیبه
مرد نفسی کشید و سر جاش نشست و مشغول شدو متوجه نبود تاج نشد چویا هم وقتی پرید پایین روی شاخه ی درخت گهن پایین پنجره افناد و خودش رو روی اون نگه داشت و بعد نفسی کشید و سرخوش گفت
خب خب نقشه با موفقیت اجرا شد حالا باید برگردم جنگل
ادامه دارد....
کیه
چویا بازم چند تقه به در زد که بعد از مدتی در با شدت باز شد و مردی با مو های طلایی و عینک توی چهار چوب در ضاهر شد و با عصبانیت گفت
کدوم کسی هستی
مرد عینکی با ندیدن کسی پشت در یه قدم اومد جلو و دستی به سرش کشی
یعنی چی کسی نیست که
مرد مو طلایی گیج بود و چویا هم از این موقعیت استفاده کرد و آروم از پشت مرد وارد اتاق شد و پشت در دوباره مخفی شد.
مرد عینکی در رو بست و کمی غر غر کرد و متوجه چویا نشد و رفت پشت میز دفتر نشست و با کتابی مشغول شد و از شانس خوب چویا اصلا متوجه حضور شخصی توی دفتر نشد و محو کتاب شد.
چویا آروم آروم و با محارت کنار دیوار حرکت میکرد و نگاهشو به پشت سر مرد عینکی داد و هدفشو دید و نیش خند زد، هدف چویا تاج جواهر نشان بود که قرار بود روز تاج گذاری دازای این تاج رو به دازای بدن و چویا برنامه داشت بدزدتش تا هرجو مرج ایجاد بشه و دازای بتونه فرار کنه پس باید خیلی ماهرانه این کار رو انجام میداد.
چویا اروم اروم نزدیک شد و تقریبا پشت سر مرد عینکی بود و تاج توی کمد شیشه ای گذاشته شده بود و چویا برای برداشتنش به یه حواص پرتی نیاز داشت و چشمش به ظرف سفالی اون طرف صندلی مرد افتاد اینم از حواس پرتی، چویا تز پشت صندلی رد شد و ظزف سفالی رو انداخت و سریع به جای قبلش برگشت، مرد هم با شنیدن صدا برگشت سمت گلدون و متعجب بلند شد و رفت به سمت گلدون شکسته و دستی به سرش کشید
عجیبه
چویا با دیدن حواص پرتی مرد سریع تاج رو با احتیات برداشت و زیر شنلش مخفی کرد حالا چه طوری باید در میرفت سریع نگاهشو چرخوند و متوجه پنجره ای شد که پشت پایه ی گلدون شکستس و بازم هست حالا یه حواص پرتی دیگه هم میخواست پس نزدیک مرد شد و وقتی تقریبا پشت مرد بود سنگی از جیبش در آورد و به سمت مخالف پرت کرد که توجه مرد به صدا جلب شد و همراه با برگشتش چویا هم برگشت سمت پنجره و با دیدن حواص پرت شده ی مرد به سمت پنجره رفت و ازش پرید پایین و مرد هم برگشت سمت پنجره اما هیچی ندید و کلافه و گیج نفسی کشید
چرا امروز این طوریه خیلی عجیبه
مرد نفسی کشید و سر جاش نشست و مشغول شدو متوجه نبود تاج نشد چویا هم وقتی پرید پایین روی شاخه ی درخت گهن پایین پنجره افناد و خودش رو روی اون نگه داشت و بعد نفسی کشید و سرخوش گفت
خب خب نقشه با موفقیت اجرا شد حالا باید برگردم جنگل
ادامه دارد....
۳.۷k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.