اینطور پیش بِرَوی یک آن چَشم باز میکنی
اینطور پیش بِرَوی یک آن چَشم باز میکنی
خودَت را میانِ خزانِ زردِ زندگی ات میابی،
و یادت هم نمی آید چطور گذَرانده ای مسیرِ بهاری و سبزِ زندگی ات را..
اصلا خدا را هم خوش نمی آید،
راهَت داده به دنیایَش که نقشَت را ایفا کنی،
یک روز خوبُ حتی یک روز بد،
یک روز شیرینُ حتی یک روز تلخ،
یک روز آرامُ حتی یک روز پُرهیاهو،
وظیفه ی تو زندگی را با تمام و کمالَش زندگی کردن است،
خودَت را میانِ خزانِ زردِ زندگی ات میابی،
و یادت هم نمی آید چطور گذَرانده ای مسیرِ بهاری و سبزِ زندگی ات را..
اصلا خدا را هم خوش نمی آید،
راهَت داده به دنیایَش که نقشَت را ایفا کنی،
یک روز خوبُ حتی یک روز بد،
یک روز شیرینُ حتی یک روز تلخ،
یک روز آرامُ حتی یک روز پُرهیاهو،
وظیفه ی تو زندگی را با تمام و کمالَش زندگی کردن است،
۱۰.۰k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.