پارت۴
ا:رسیدیم به خونه.تا در رو باز کردم مامان و بابام از اینکه من بایک دخترم خشکشون زده بود. مامان بابا این مرینته.مرینت اینا مادر و پدر منن.
ام:وای خدایا سلام چقدر خشگلی«ام:امیلی»
م:ممنون
گ خوش اومدی . چند سالته؟«گ:گابریل»
م:امروز شدم ۱۵
ا:با این حرفش خشکم زد و لپام گل انداخت و بهش زل زدم ولی اون هواسش به مادرو پدرم بود . باورم نمیشه که همسن منه.
ام وایی عالیه ادرینم ۱۵سالشه . خیلی بهم میاین.
ا و م:با این حرفش لپام سرخ شد و سرم و انداختم پایین.
گ:امیلی ازیتشون نکن . راستی مرینت جان می خای برات جشن بگیریم؟
م:چی جشن. نه نه نه من جشن نمی خام ممنون😊
می دونم کم بود هم کار دارم هم خستم شرمنده
و جلو تر هیجان انگیز تر هم می شه
ام:وای خدایا سلام چقدر خشگلی«ام:امیلی»
م:ممنون
گ خوش اومدی . چند سالته؟«گ:گابریل»
م:امروز شدم ۱۵
ا:با این حرفش خشکم زد و لپام گل انداخت و بهش زل زدم ولی اون هواسش به مادرو پدرم بود . باورم نمیشه که همسن منه.
ام وایی عالیه ادرینم ۱۵سالشه . خیلی بهم میاین.
ا و م:با این حرفش لپام سرخ شد و سرم و انداختم پایین.
گ:امیلی ازیتشون نکن . راستی مرینت جان می خای برات جشن بگیریم؟
م:چی جشن. نه نه نه من جشن نمی خام ممنون😊
می دونم کم بود هم کار دارم هم خستم شرمنده
و جلو تر هیجان انگیز تر هم می شه
۸.۸k
۰۳ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.