Classic king ☕️📜|...هایون
Classic king ☕️📜|...هایون
هایون...خیلی دوست دارم جوری که توصیف نشدنیه...فک کنم عشق همین باشه...کسی که کنارش بیخود بخوای لبخند بزنی...کسی که بتونی راز هاتو بدون هیچ سانسوری بهش بزنی.....نمیدونم مثال های خیلی زیادی برای عشق وجود داره ..... در حدی که هرکدام زیبایی های خودشونو دارن....کلمه ها در توصیف تو عاجز می مانند
نمیدونم شاید بعضی ها از اینجور حرفا بدشون بیاد منم اینطوری بودم....اما واقعا میگم با اومدن هایون به زندگیم
درواقع خود زندگیم شده.....
درسته من گاهی خیلی ناراحتش میکنم ...یا اذیتش میکنم ، باهاش سرد میشم....به گریه ش ميندازم....تقصیر خودم نیست اما گاهی اذیتش میکنم و ازش عذر میخوام .....اما من هرکی رو دوست داشته باشم اذیت میکنم اما نه در این حد....اما واقعا من درحدی دلتنگ هایون میشم که بیخود عصبی میشم و این
یه مرض مزخرفه که گرفتم
یعنی یه دقیقه که ازش دورم ناراحت و غمگین میشم یعنی در مدرسه ، قبل خواب،داخل کلاس زبانم و ... فقط به هایون فکر میکنم ....
بعد که برمیگردم خونه و میخوام باهاش حرف بزنم ....اصلا انگار خودم نیستم مدام اذیتش میکنم....
دلمم برای قدیم تنگ شده .... اما گذشته گذشته دیگه....
خیلی دوست دارم و عاشقتم جوری که اوژنی عاشق ناپلئونه .....
عمیق تر از اقیانوس ها و فراتر از آسمون ها معبودم..... < نصف حرفام داخل ذهنم غرق شده >
_پادشاه کلاسیک
هایون...خیلی دوست دارم جوری که توصیف نشدنیه...فک کنم عشق همین باشه...کسی که کنارش بیخود بخوای لبخند بزنی...کسی که بتونی راز هاتو بدون هیچ سانسوری بهش بزنی.....نمیدونم مثال های خیلی زیادی برای عشق وجود داره ..... در حدی که هرکدام زیبایی های خودشونو دارن....کلمه ها در توصیف تو عاجز می مانند
نمیدونم شاید بعضی ها از اینجور حرفا بدشون بیاد منم اینطوری بودم....اما واقعا میگم با اومدن هایون به زندگیم
درواقع خود زندگیم شده.....
درسته من گاهی خیلی ناراحتش میکنم ...یا اذیتش میکنم ، باهاش سرد میشم....به گریه ش ميندازم....تقصیر خودم نیست اما گاهی اذیتش میکنم و ازش عذر میخوام .....اما من هرکی رو دوست داشته باشم اذیت میکنم اما نه در این حد....اما واقعا من درحدی دلتنگ هایون میشم که بیخود عصبی میشم و این
یه مرض مزخرفه که گرفتم
یعنی یه دقیقه که ازش دورم ناراحت و غمگین میشم یعنی در مدرسه ، قبل خواب،داخل کلاس زبانم و ... فقط به هایون فکر میکنم ....
بعد که برمیگردم خونه و میخوام باهاش حرف بزنم ....اصلا انگار خودم نیستم مدام اذیتش میکنم....
دلمم برای قدیم تنگ شده .... اما گذشته گذشته دیگه....
خیلی دوست دارم و عاشقتم جوری که اوژنی عاشق ناپلئونه .....
عمیق تر از اقیانوس ها و فراتر از آسمون ها معبودم..... < نصف حرفام داخل ذهنم غرق شده >
_پادشاه کلاسیک
۴.۵k
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.