از جمعیت دور شد اما هنوز آنجا میان آنها حضور داشت ، صداه
از جمعیت دور شد اما هنوز آنجا میان آنها حضور داشت ، صداها با گذر زمان کمرنگ شدند و نقطهای که به آن خیره بود هر لحظه به چشمش بیشتر بزرگتر میشد ،
با خود میگفت چرا آنجا حضور دارد وقتی که نمیتواند سخنی بگوید ، چرا سعی نمیکند ارتباط بگیرد تا بلکه توانست برای لحظهای مغزش را خاموش کند
اما او همیشه به خانۀ اول باز میگشت ، غرق شدن در افکارش .
با خود میگفت چرا آنجا حضور دارد وقتی که نمیتواند سخنی بگوید ، چرا سعی نمیکند ارتباط بگیرد تا بلکه توانست برای لحظهای مغزش را خاموش کند
اما او همیشه به خانۀ اول باز میگشت ، غرق شدن در افکارش .
۹.۲k
۱۰ آذر ۱۴۰۳