فیک: my mission
فیک: my mission
پارت:51
..............................
کره شمالی عمارت/
جیسو: چرا برنمیگردن؟!
تهیونگ: با منم تماس نگرفتن! ..
جین: آروم باشید.. الاناس برگردن...
.......
کره شمالی بیمارستان: بوسان پیک/
کوک ولیسا نشسته بودن و منتظر بودن اجازه ی دیدن رزی رو بدن.. جیمین هم برگشت که توسط پرستاری صدا زده شد.. سمت دختر برگشت بعدکمی نگاه کردن اون رو شناخت
..: جیمینا!
جیمین: سویونگ! تو اینجا؟!
سویونگ: منو شناختی؟!
جیمین: ها آره..
سویونگ: اینجا کار میکنم.. راستی اتفاقی افتاده؟!
جیمین: ها آره.. یکی از دوستامون مریض شده..
سویونگ: او.. امیدوارم زود خوب شه..من دیگه برم فعلا..
سویونگ کمی سرشو به نشونه احترام خم کرد و سمت اتاقی که رزی اونجا بود قدم ورداشت که توسط جیمین صدا زده شد
جیمین: کجا میری؟!
سویونگ: خب پیش مریض دیگه..
جیمین: ها.. واقعا!
سویونگ: پارک رزان.. رو میشناسی؟!
جیمین: اون مریض شده..
سویونگ: او! ..
لیسا و کوک به اون دوتا نگاه میکردن..و سکوت کرده بودن.. لیسا بلند شد و کوک هم همراهش
لیسا: سویونگ بودی؟!
سویونگ: آه سلام.. ببخشید ندیدمتون!
لیسا: مهم نیست.. فقط میشه کاری کنی که بتونیم بریم پیش رزی؟!
سویونگ: خب.. برید داخل خودم بعدا با دکتر میحرفم..
لحن دختر محترمانه بود و همیشه لبخند روی لبش بود.. اون واقعا خواهر تهیونگ بود؟! کسی که حتی بیاد نداشت آخرین باری که از ته دل لبخند زده! سویونگ چهره و اندام زیبایی داشت اون دختر واقعاً شبیه فرشته ها بود!
لیسا اول وارد اتاق شد بعدش کوک و در آخرم جیمین! .. نمیخواست بره ولی اگر هم نمیرفت بهش شک میکردن! پس رفتن بهترین گزینه بود!
لیسا: رزی! حالت خوبه!
رنگش پریده بود و از چهره اش کاملا میشد فهمید که حالش خوب نیست..
اما سعی کرد این ناراحتی و نفرت رو به چهره ش نیاره.. اما با دیدن جیمین اخم محوی کرد..
رزی: خوبم ممنون..
کوک: بچه از کی بود؟!
پسر با بیرحمی لب زد و باچشمایی که از عصبانیت قرمز شده بود به چشمای رزی زل زد
از سوال کوک و جوابش هم ترسید!
اینبار با داد جمله ش رو تکرار کرد..
لیسا دست کوک روکشید و وادارش کرد به چشماش نگاه کنه..
لیسا: آروم باش! وقتی رفتیم خونه درموردش حرف میزنیم
کوک که انگار کمی از خشمش کم شده بود سری تکون داد و به سمت در حرکت کرد..
کوک: میرم ببینم کی مرخص میشه!
از اتاق خارج شد..
لیسا دوباره رو به رزی کرد و لب زد..
لیسا: میتونی همچیو بگی! اگر با بودن جیمین هم معذبی میتونه بر...
رزی: باعث و بانی این وضعیت خود جیمینه!
...........
کره شمالی عمارت/
دست راستش درد میکرد .. وحشت زده از خواب پریده بود و میتونست عرقی که از پیشونیش سر میخورد رو حس کنه.. به گوشیش نگاهی انداخت وقتی دید خاموشه روشنش کرد.. که با ۴۰تماس بی پاسخ از تهیونگ مواجه شد..
جنی: چی شده؟! این مرتیکه چرا این همه زنگ زده
پارت:51
..............................
کره شمالی عمارت/
جیسو: چرا برنمیگردن؟!
تهیونگ: با منم تماس نگرفتن! ..
جین: آروم باشید.. الاناس برگردن...
.......
کره شمالی بیمارستان: بوسان پیک/
کوک ولیسا نشسته بودن و منتظر بودن اجازه ی دیدن رزی رو بدن.. جیمین هم برگشت که توسط پرستاری صدا زده شد.. سمت دختر برگشت بعدکمی نگاه کردن اون رو شناخت
..: جیمینا!
جیمین: سویونگ! تو اینجا؟!
سویونگ: منو شناختی؟!
جیمین: ها آره..
سویونگ: اینجا کار میکنم.. راستی اتفاقی افتاده؟!
جیمین: ها آره.. یکی از دوستامون مریض شده..
سویونگ: او.. امیدوارم زود خوب شه..من دیگه برم فعلا..
سویونگ کمی سرشو به نشونه احترام خم کرد و سمت اتاقی که رزی اونجا بود قدم ورداشت که توسط جیمین صدا زده شد
جیمین: کجا میری؟!
سویونگ: خب پیش مریض دیگه..
جیمین: ها.. واقعا!
سویونگ: پارک رزان.. رو میشناسی؟!
جیمین: اون مریض شده..
سویونگ: او! ..
لیسا و کوک به اون دوتا نگاه میکردن..و سکوت کرده بودن.. لیسا بلند شد و کوک هم همراهش
لیسا: سویونگ بودی؟!
سویونگ: آه سلام.. ببخشید ندیدمتون!
لیسا: مهم نیست.. فقط میشه کاری کنی که بتونیم بریم پیش رزی؟!
سویونگ: خب.. برید داخل خودم بعدا با دکتر میحرفم..
لحن دختر محترمانه بود و همیشه لبخند روی لبش بود.. اون واقعا خواهر تهیونگ بود؟! کسی که حتی بیاد نداشت آخرین باری که از ته دل لبخند زده! سویونگ چهره و اندام زیبایی داشت اون دختر واقعاً شبیه فرشته ها بود!
لیسا اول وارد اتاق شد بعدش کوک و در آخرم جیمین! .. نمیخواست بره ولی اگر هم نمیرفت بهش شک میکردن! پس رفتن بهترین گزینه بود!
لیسا: رزی! حالت خوبه!
رنگش پریده بود و از چهره اش کاملا میشد فهمید که حالش خوب نیست..
اما سعی کرد این ناراحتی و نفرت رو به چهره ش نیاره.. اما با دیدن جیمین اخم محوی کرد..
رزی: خوبم ممنون..
کوک: بچه از کی بود؟!
پسر با بیرحمی لب زد و باچشمایی که از عصبانیت قرمز شده بود به چشمای رزی زل زد
از سوال کوک و جوابش هم ترسید!
اینبار با داد جمله ش رو تکرار کرد..
لیسا دست کوک روکشید و وادارش کرد به چشماش نگاه کنه..
لیسا: آروم باش! وقتی رفتیم خونه درموردش حرف میزنیم
کوک که انگار کمی از خشمش کم شده بود سری تکون داد و به سمت در حرکت کرد..
کوک: میرم ببینم کی مرخص میشه!
از اتاق خارج شد..
لیسا دوباره رو به رزی کرد و لب زد..
لیسا: میتونی همچیو بگی! اگر با بودن جیمین هم معذبی میتونه بر...
رزی: باعث و بانی این وضعیت خود جیمینه!
...........
کره شمالی عمارت/
دست راستش درد میکرد .. وحشت زده از خواب پریده بود و میتونست عرقی که از پیشونیش سر میخورد رو حس کنه.. به گوشیش نگاهی انداخت وقتی دید خاموشه روشنش کرد.. که با ۴۰تماس بی پاسخ از تهیونگ مواجه شد..
جنی: چی شده؟! این مرتیکه چرا این همه زنگ زده
۷.۲k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.