آرزو داشت بمیرد
به من گفته بود میخواهد بمیرد. دروغ نگفته بود.
بدنش طوری میرقصید که انگار از همهی موجودات بیشتر دوست دارد زندگی کند. لبخندش نشان میداد که مشتاق بود ببیند آخرِ همهی این چیزها چه میشود.
اما چشمهایش مرده بودند...
نور بدنش را احاطه کرده بود. چارهای نداشت تا زنده باشد. سعی میکرد آن گوشه و کنارها، در سایهها محو شود تا بتواند دوباره بمیرد.
نمیدانم الان هم زنده است یا نه.
او مرگ را دوست داشت.
کاش مرده باشد.
بدنش طوری میرقصید که انگار از همهی موجودات بیشتر دوست دارد زندگی کند. لبخندش نشان میداد که مشتاق بود ببیند آخرِ همهی این چیزها چه میشود.
اما چشمهایش مرده بودند...
نور بدنش را احاطه کرده بود. چارهای نداشت تا زنده باشد. سعی میکرد آن گوشه و کنارها، در سایهها محو شود تا بتواند دوباره بمیرد.
نمیدانم الان هم زنده است یا نه.
او مرگ را دوست داشت.
کاش مرده باشد.
۶۵۰
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.