پارت ۱۴ ماه من
ات: چ..چی
کوک: من دوست دارم ات
ات: م..من
کوک: میدونم دوستم نداری (دستاشو از کنار ات برداشت سرشو انداخت پایین)
کوک: چرا از من استفاده نمیکنی که فراموشش کنی
ات: نیازی به استفاده کردن نیست من دوست دارم
کوک: چ..چی (سرشو آورد به ات نگاه کرد)
ات: ازت خوشم میاد
کوک: (لبخند )ات رو چسبوند به دیوار بوسش کرد
ات: تعجب
کوک: بریم(دست ات رو گرفت رفتن تو)
د.پ: به به دست تو دست میاین
ته: نگاهشو از هانا گرفت به ات نگاه کرد
کوک: خب میخوام یچیزی بگم بهتون
ات: کوک
کوک: منو ات همدیگرو دوست داریم و الان تو رابطه ایم
همه به جز ته: مبارکه
ته اروم: چی
م.ا: پس بلخره داماد پیدا کردم
ات: مامانن
م.ا: چیه خب
ب.ا: خب بهتره دیگه بریم زیاد وایسادیم
ب/ا: چه زحمتی
خوب اونا رفتن
ویو ته تو راه
یعنی ات قراره با اون ازدواج کنه ولی من اینو نمیخوام چرا هنوز فکرم پیشه اته
ویو چند روز بعد
ویو ات
بعد از اون شب با کوک خیلی صمیمی شدیم خیلی دوستش دارم الان داشتم میرفتم خونه شون که تو راه یک نفرو دیدم گه خیلی شبیه هانا اصلا خودشه با یه پسره رفتن تو یه هتل وای تهیونگ بدبخت بهش زنگ بزنم
دینگ دینگ
ویو ته
تو فکر ات بودم هانا هم رفته بود بیرون که یکی بهم زنگ زد
ته: بله بفرمایید
ات: عمو منم ات
ته: ات توی جانم چیزی شده
ات: میشه یک دقیقه به هتل.... بیاین
ته: باشه الان میام
....
کوک: من دوست دارم ات
ات: م..من
کوک: میدونم دوستم نداری (دستاشو از کنار ات برداشت سرشو انداخت پایین)
کوک: چرا از من استفاده نمیکنی که فراموشش کنی
ات: نیازی به استفاده کردن نیست من دوست دارم
کوک: چ..چی (سرشو آورد به ات نگاه کرد)
ات: ازت خوشم میاد
کوک: (لبخند )ات رو چسبوند به دیوار بوسش کرد
ات: تعجب
کوک: بریم(دست ات رو گرفت رفتن تو)
د.پ: به به دست تو دست میاین
ته: نگاهشو از هانا گرفت به ات نگاه کرد
کوک: خب میخوام یچیزی بگم بهتون
ات: کوک
کوک: منو ات همدیگرو دوست داریم و الان تو رابطه ایم
همه به جز ته: مبارکه
ته اروم: چی
م.ا: پس بلخره داماد پیدا کردم
ات: مامانن
م.ا: چیه خب
ب.ا: خب بهتره دیگه بریم زیاد وایسادیم
ب/ا: چه زحمتی
خوب اونا رفتن
ویو ته تو راه
یعنی ات قراره با اون ازدواج کنه ولی من اینو نمیخوام چرا هنوز فکرم پیشه اته
ویو چند روز بعد
ویو ات
بعد از اون شب با کوک خیلی صمیمی شدیم خیلی دوستش دارم الان داشتم میرفتم خونه شون که تو راه یک نفرو دیدم گه خیلی شبیه هانا اصلا خودشه با یه پسره رفتن تو یه هتل وای تهیونگ بدبخت بهش زنگ بزنم
دینگ دینگ
ویو ته
تو فکر ات بودم هانا هم رفته بود بیرون که یکی بهم زنگ زد
ته: بله بفرمایید
ات: عمو منم ات
ته: ات توی جانم چیزی شده
ات: میشه یک دقیقه به هتل.... بیاین
ته: باشه الان میام
....
۲۹.۰k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.