از صبحِ چَشمانت شروع شد ماجرایم
از صبحِ چَشمانت شروع شد ماجرایم
من عاشقِ این جنگِ بی چون و چِرایم..
جنگی میانِ بوسه، با آن ماهِ رویَت
با لشکری سرشاخ گَشتم، همچو مویَت
دستِ من و زلفِ تو و بادی موافق
بر موجِ گیسویت نشستم همچو قایق
آه از پریشانیِ آن دریای تیره...
چشمم به ساحل بود و بر امواج خیره!
آیا به مقصد میرسم، یا غرق در تو؟
شاید بگَردد روزم از نو، روزی از نو!
آن فلسفهبافی و آن منطقستیزی
اصرارِ من، انکارِ تو، عاشقگریزی
آن روزهای دلهره، آن شامِ مستی
افتادنِ خُم گردنِ تقدیر و هستی
دیگر نه میدانم، نه میخواهم بدانم
از تو، که همزادِ منی دل میسِتانم؟
با قایقِ صبرم در این امواج شادم
عشقت زبان اهلِ دریا داد یادم:
آرام اگر باشی درونت آسمان است
خورشید همواره کنارت میهمان است
#زهرا_میرزایی_صحرا
#عاشــــــــــقانه#خـــــــــــاص
من عاشقِ این جنگِ بی چون و چِرایم..
جنگی میانِ بوسه، با آن ماهِ رویَت
با لشکری سرشاخ گَشتم، همچو مویَت
دستِ من و زلفِ تو و بادی موافق
بر موجِ گیسویت نشستم همچو قایق
آه از پریشانیِ آن دریای تیره...
چشمم به ساحل بود و بر امواج خیره!
آیا به مقصد میرسم، یا غرق در تو؟
شاید بگَردد روزم از نو، روزی از نو!
آن فلسفهبافی و آن منطقستیزی
اصرارِ من، انکارِ تو، عاشقگریزی
آن روزهای دلهره، آن شامِ مستی
افتادنِ خُم گردنِ تقدیر و هستی
دیگر نه میدانم، نه میخواهم بدانم
از تو، که همزادِ منی دل میسِتانم؟
با قایقِ صبرم در این امواج شادم
عشقت زبان اهلِ دریا داد یادم:
آرام اگر باشی درونت آسمان است
خورشید همواره کنارت میهمان است
#زهرا_میرزایی_صحرا
#عاشــــــــــقانه#خـــــــــــاص
۲.۳k
۰۷ مهر ۱۴۰۳