من یک شهروندم و اعتراض می کنم به شرایطِ ایجاد شده، به این
من یک شهروندم و اعتراض میکنم به شرایطِ ایجاد شده، به اینکه شب میخوابم و صبح همه چیز چند برابر شده، به اینکه هیچ ثباتی وجود ندارد و این تورمِ بی اصالت و چهارچوب، بیآنکه خواستهباشم، روان مرا نشانه گرفته.
من یک شهروندم و اعتراض میکنم، به اینکه کسی به فکرِ منِ مردم نیست، به فکر منِ کارگر، منِ معلم، منِ کارمند، منِ دانشجو، منِ بیکار، منِ جوان، منِ در آستانهی ازدواج، منِ زیر خط فقر، منِ زن، منِ مرد، منِ کودک...
من یک شهروندم و به بلندای قامت آرزوهام و کوتاهیِ دستانِ هر ثانیه کوتاهترم، اعتراض میکنم، اعتراض میکنم که خبرها همیشه ناخوشایند بودهاند و هیچگاه هیچ افزایشی به نفعِ منِ مردم تمام نشده و هیچکس به رفاه حال من نیندیشیده.
من اعتراض دارم که قرار بود در بطن مطلب باشم و حالا هیچکس مرا یادش نیست و هیچکس به حال منی که بعد از این به رفاه نسبی هم حتی فکر نخواهمکرد، فکر نمیکند... به پدری که شرمنده به خانه بر میگردد، مادری که اندوه را در پستوی خانه سیراب میکند، فرزندی که امیدی به آینده ندارد و خشمی که شاهرگ آرامش و ثبات این آب و خاک را نشانه گرفته...
نمیدانم به چه فکر میکنند که ما را از یاد بردهاند، ولی میدانم که ما قرار بود اولویت باشیم!
می گویند : شاد بنویس …
نوشته هایت درد دارند!
و من یاد ِ مردی می افتم ،
که با کمانچه اش ،
گوشه ی خیابان شاد میزد…
اما با چشمهای ِ خیس … !!
⊰᯽⊱┈──╌❊꧁♪꧂╌──┈⊰
حضورتان را سپاس 💚
من یک شهروندم و اعتراض میکنم، به اینکه کسی به فکرِ منِ مردم نیست، به فکر منِ کارگر، منِ معلم، منِ کارمند، منِ دانشجو، منِ بیکار، منِ جوان، منِ در آستانهی ازدواج، منِ زیر خط فقر، منِ زن، منِ مرد، منِ کودک...
من یک شهروندم و به بلندای قامت آرزوهام و کوتاهیِ دستانِ هر ثانیه کوتاهترم، اعتراض میکنم، اعتراض میکنم که خبرها همیشه ناخوشایند بودهاند و هیچگاه هیچ افزایشی به نفعِ منِ مردم تمام نشده و هیچکس به رفاه حال من نیندیشیده.
من اعتراض دارم که قرار بود در بطن مطلب باشم و حالا هیچکس مرا یادش نیست و هیچکس به حال منی که بعد از این به رفاه نسبی هم حتی فکر نخواهمکرد، فکر نمیکند... به پدری که شرمنده به خانه بر میگردد، مادری که اندوه را در پستوی خانه سیراب میکند، فرزندی که امیدی به آینده ندارد و خشمی که شاهرگ آرامش و ثبات این آب و خاک را نشانه گرفته...
نمیدانم به چه فکر میکنند که ما را از یاد بردهاند، ولی میدانم که ما قرار بود اولویت باشیم!
می گویند : شاد بنویس …
نوشته هایت درد دارند!
و من یاد ِ مردی می افتم ،
که با کمانچه اش ،
گوشه ی خیابان شاد میزد…
اما با چشمهای ِ خیس … !!
⊰᯽⊱┈──╌❊꧁♪꧂╌──┈⊰
حضورتان را سپاس 💚
۵.۵k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.