قول دادم دیگه از زندگیش برم بیرون...
ولی دوست ندارم اینو قبول کنم که دلم براش تنگ شده...
وقتی میبینم هیچ اهمیتی براش ندارم...
وقتی میبینم به زور جوابمو میده...
وقتی میبینم یکی دیگه رو دوست داره...
وقتی میفهمم بودن و نبودنم واسش فرقی نداره..
د آخه لعنتی با این همه کار واسه چی هنوز از فکرم بیرون نمیری.....؟
نمیخوام بهت آسیب بزنم...ولی نمیخوام یجا بشینم ببینم داری بهم آسیب بزنی...مث این میمونه که یکی با چاقو رو بدنت نقاشی بکشه اما چون تو اون فردو دوست داری به درد روی بدنت اهمیت ندی....خیلی آروم از زندگیت میرم
اره به هر حال..دیگه نمیرم تو زندگیش..
چون قطعا اینجوری راحت تر و خوشحال تره....
وقتی میبینم هیچ اهمیتی براش ندارم...
وقتی میبینم به زور جوابمو میده...
وقتی میبینم یکی دیگه رو دوست داره...
وقتی میفهمم بودن و نبودنم واسش فرقی نداره..
د آخه لعنتی با این همه کار واسه چی هنوز از فکرم بیرون نمیری.....؟
نمیخوام بهت آسیب بزنم...ولی نمیخوام یجا بشینم ببینم داری بهم آسیب بزنی...مث این میمونه که یکی با چاقو رو بدنت نقاشی بکشه اما چون تو اون فردو دوست داری به درد روی بدنت اهمیت ندی....خیلی آروم از زندگیت میرم
اره به هر حال..دیگه نمیرم تو زندگیش..
چون قطعا اینجوری راحت تر و خوشحال تره....
۱.۳k
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.