چرا اونا منو به اسم مردونه صدا زدن
من دیدم که دستشونو به سمتم دراز کرده بودن و منو وهب صدا میکردن
آیا من مثل یه مرد باید روی پاهای خودم وایستم
میدونم خیلی درد داره و میدونم که هرگز نمیتونم تصور کنم
ولی نمیتونم ازش شکایت کنم
انگار من برای همین زندگی کردم
ولی واقعا نمدونم
اون گل ها برای چی از آسمون هفتم میان
اون حسی که از تاریکی منو گرفت برای چی بود
چرا اون شب ها باید با اون موجودات قوی سرو کله میزدم
چرا روشن خاموش شدن اون لامپ با احساس من یکی بود شاید یه توهم بود
چرا اون درخت و زخماش منو به سمت خودش جلب کرد یعنی مثل اون باشم؟
معنیه اون دعای مادر که دیدم چی بود
انرژی که از اون گردنبند گرفتم و حس کردم برای چی بود
آیا من مثل یه مرد باید روی پاهای خودم وایستم
میدونم خیلی درد داره و میدونم که هرگز نمیتونم تصور کنم
ولی نمیتونم ازش شکایت کنم
انگار من برای همین زندگی کردم
ولی واقعا نمدونم
اون گل ها برای چی از آسمون هفتم میان
اون حسی که از تاریکی منو گرفت برای چی بود
چرا اون شب ها باید با اون موجودات قوی سرو کله میزدم
چرا روشن خاموش شدن اون لامپ با احساس من یکی بود شاید یه توهم بود
چرا اون درخت و زخماش منو به سمت خودش جلب کرد یعنی مثل اون باشم؟
معنیه اون دعای مادر که دیدم چی بود
انرژی که از اون گردنبند گرفتم و حس کردم برای چی بود
۸۲۲
۲۹ مرداد ۱۴۰۳