پارت بعد تقدیم به بیبی های گولم
پارت بعد تقدیم به بیبی های گولم
My Bad Babi_My Manste
Part7
بیبی بد من_هیولای من
پارت۷
اما برعکس نشوندم رو پاش گفتم:ارباب دارین چیکا.....
نزاشت حرفمو تموم کنم انگشت اشارشو گذاشت روی لبامو که لبام خونی شد و گفت: فقط بزار چند دقیقه این جوری بمونیم منم دیگه ساکت شدم پنج دقیقه گذشت بلند شدم رفتم جعبه کمک های اولیه اوردم زانو زدم جلو پاش با بتادین دستشو زد عفونی کردم بعد باند پیچی کردم و چسب رو باندش زدم گفت:ممنون گفتم:ارباب نباید اینقدر به خودتون اسیب بزنید نگرانش بودم یچی از دهنم پرید خاک تو سرم
گفت:اولن وقتی تنهاییم بهم بگو ته دومن تو الان نگرانم شدی(با لبخند کج) بعد لباشو گذاشت رو لبام یه بوس کوچیک ازم گرفت
هول شده بلند شدم گفتم:باشه غذا حاضره.... ته
(ویو تهیونگ)
وقتی گفت ته لبخندم عمیق تر شد گفتم:باشه الان میام راستی خودتونم بشینین سر میز ازین به بعد همه سر یه میز میشینیم البته به جز وقتی مهمان داریم (میدونم خیلی فیلم هندی شد) گفت:چشم
وقتی رفت گوشیم زنگ خورد گفتم:اوف باز شروع شد
گوشی رو جواب دادم:چیه باز
جیسانگ(دست چپ ته):قربان دستیار تون(مثلا دست راستش بود)رو کشتن گفتم:اوووووووف مشکلا تمومی نداره......راستی میدونم کی میتونه دستیارم بشه
جیسانگ:چشم قربان هرچی صلاح بدونید
قطع کردم رفتم پایین همه خدمتکارا با ربکا بلند شدن تعظیم کردن گفتم:لازم نیست بشینین
همه:چشم
منم نشستم گفتم:وای وای وای چه کردین همشم سوخاری عاشقشم
یکی از دخترا خیلی نگام میکرد ربکا هم با حرص نگاش میکرد برگشتم به دختره گفتم:اسمت چیه
با ناز و عشوه گفت:هلن
گفتم:تو مسعول نظافت دسشویی ها هستی و یوناتان و حموم میدی
با حرص گفت :چشم
گفتم:شروع کنید
ربکا گفت:نوش جان
داشتیم غذا میخوردیم که صدای در اومد ربکا بلند شد درو باز کرد با یه نامه برگشت گفت:ارباب نامه دارین گفتم:واو همونیه که منتظرش بودم رفتم نامه رو از دستش گرفتم و رفتم بالا گفتم: ربکا بعد بیا تو اتاقم گفت:چشم
نامه رو باز کردم توش نوشته بود
.
جناب اقای کیم تهیونگ به جشن بزرگ ترین مافیا های دنیا دعوتید ساعت ۷:۳۰شب به آدرس....... (از خودتون یچی در بیارید)
از خوشحالی پریدم هوا بلاخره به عشقم رسیدم(میفهمین) اومد تو اتاق گفتم:اول بت بگم از الان به بعد.....
شرط پارت بعد (۱۰ لایک)
My Bad Babi_My Manste
Part7
بیبی بد من_هیولای من
پارت۷
اما برعکس نشوندم رو پاش گفتم:ارباب دارین چیکا.....
نزاشت حرفمو تموم کنم انگشت اشارشو گذاشت روی لبامو که لبام خونی شد و گفت: فقط بزار چند دقیقه این جوری بمونیم منم دیگه ساکت شدم پنج دقیقه گذشت بلند شدم رفتم جعبه کمک های اولیه اوردم زانو زدم جلو پاش با بتادین دستشو زد عفونی کردم بعد باند پیچی کردم و چسب رو باندش زدم گفت:ممنون گفتم:ارباب نباید اینقدر به خودتون اسیب بزنید نگرانش بودم یچی از دهنم پرید خاک تو سرم
گفت:اولن وقتی تنهاییم بهم بگو ته دومن تو الان نگرانم شدی(با لبخند کج) بعد لباشو گذاشت رو لبام یه بوس کوچیک ازم گرفت
هول شده بلند شدم گفتم:باشه غذا حاضره.... ته
(ویو تهیونگ)
وقتی گفت ته لبخندم عمیق تر شد گفتم:باشه الان میام راستی خودتونم بشینین سر میز ازین به بعد همه سر یه میز میشینیم البته به جز وقتی مهمان داریم (میدونم خیلی فیلم هندی شد) گفت:چشم
وقتی رفت گوشیم زنگ خورد گفتم:اوف باز شروع شد
گوشی رو جواب دادم:چیه باز
جیسانگ(دست چپ ته):قربان دستیار تون(مثلا دست راستش بود)رو کشتن گفتم:اوووووووف مشکلا تمومی نداره......راستی میدونم کی میتونه دستیارم بشه
جیسانگ:چشم قربان هرچی صلاح بدونید
قطع کردم رفتم پایین همه خدمتکارا با ربکا بلند شدن تعظیم کردن گفتم:لازم نیست بشینین
همه:چشم
منم نشستم گفتم:وای وای وای چه کردین همشم سوخاری عاشقشم
یکی از دخترا خیلی نگام میکرد ربکا هم با حرص نگاش میکرد برگشتم به دختره گفتم:اسمت چیه
با ناز و عشوه گفت:هلن
گفتم:تو مسعول نظافت دسشویی ها هستی و یوناتان و حموم میدی
با حرص گفت :چشم
گفتم:شروع کنید
ربکا گفت:نوش جان
داشتیم غذا میخوردیم که صدای در اومد ربکا بلند شد درو باز کرد با یه نامه برگشت گفت:ارباب نامه دارین گفتم:واو همونیه که منتظرش بودم رفتم نامه رو از دستش گرفتم و رفتم بالا گفتم: ربکا بعد بیا تو اتاقم گفت:چشم
نامه رو باز کردم توش نوشته بود
.
جناب اقای کیم تهیونگ به جشن بزرگ ترین مافیا های دنیا دعوتید ساعت ۷:۳۰شب به آدرس....... (از خودتون یچی در بیارید)
از خوشحالی پریدم هوا بلاخره به عشقم رسیدم(میفهمین) اومد تو اتاق گفتم:اول بت بگم از الان به بعد.....
شرط پارت بعد (۱۰ لایک)
۴.۰k
۱۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.