فیک: my mission
فیک: my mission
پارت:61
.............................................................
کره شمالی سالن عروسی/
تهیونگ: فقط سعی کن بهش نگاه نکنی پدرم درمیاد نخندم
جنی: اینو باید یادم بمونه!
روی جایگاه ایستادن و همش سعی میکردن به جیمین نگاه نکنن لیسا و کوک باهم وارد شدن و دستی براشون تکون دادن لیسا رفت پشت جنی و کوک هم پشت تهیونگ
جیمین هرچی که میدونست سر هم کرد و شروع کرد به حرف زدن
جیمین: به نام اون شما باهم ازدواج میکنین و باهم بچه میارین
جنی: این چی میگه؟! *زیرلب*
تهیونگ: *آبرو نذاشت واسمون*زیر لب*
کوک و لیسا با چشمای گرد شده به جیمین نگاه میکردن
جیمین: باهم میرید پارک دریا و بار و بعدش شاد میشید آقای محترم این خانم محترم رو زن خودتون میکنید ؟!
تهیونگ: بله
جیمین: خانم محترم این آقای محترم رو میکنید؟! منظورم به عنوان شوهرتون قبول میکنید؟!
جنی: بله
جیمین: بفرمایید همو بخورین.. چیزه ببوسید
جنی: چی؟!
جیمین: خانم گوشاتون مشکل داره؟!
جنی دیگه هیچی نگفت و منتظر تهیونگ موند تهیونگ که میدونست جنی اصلا از این کار خوشش نمیاد پوزخندی زد و جلو رفت لباشو رو لبای جنی انداخت و چند دقیقه مکید جنی بخاطر جمعیت نمیتونست پسش بزنه ولی بازم همراهی نمیکرد
جیمین: آقای محترم بسه دیگه بقیش بمونه واسه شب
تهیونگ از جنی فاصله گرفت و سرجای خودش ایستاد آدمای کمی اونجا بودن اما اونا هم جین فرستاده بود همه سمت تهیونگ و جنی رفتن و تبریک گفتن اونجا رو ترک کردن و فقط پدر و پسری که چند دقیقه بعد قرار بود بمیرن اونجا مونده بودن
پدر با کمک عصای دستش بلند شد و پسرش هم پشت سرش جعبه ای که توی دستش بود رو به جنی داد و با ژاپنی شروع به حرف زدن کرد
آقای هو: اینم هدیه من و پسرم به شما! فک کنم دوستتون نتونسته بیاد ! مارو دعوت کرده و من براتون زندگی خوبی آرزو میکنم
جنی: خیلی ممنونم آقای هو
آقای هو با پسرش برگشتن و میخواستن از اونجا برن بیرون که در سالن با صدای بدی بسته شد
تهیونگ: جایی تشریف میبردین آقای محترم ؟!
تهیونگ در حالی که سمت اون دونفر میرفت لب زد
و تهیونگ چاقوشو از جیب کتش بیرون آورد و سمت آقای هو گرفت
تهیونگ: چندوقتیه خریدمش تاحالا باهاش کاری نکردم بنظرت تیزه؟!
هو: تو کی هستی ؟!
پسره: پدر این کیه*ترسیده*
شرط:
لایک 35
کامنت 30
دوستون دارم 🫂✨
پارت:61
.............................................................
کره شمالی سالن عروسی/
تهیونگ: فقط سعی کن بهش نگاه نکنی پدرم درمیاد نخندم
جنی: اینو باید یادم بمونه!
روی جایگاه ایستادن و همش سعی میکردن به جیمین نگاه نکنن لیسا و کوک باهم وارد شدن و دستی براشون تکون دادن لیسا رفت پشت جنی و کوک هم پشت تهیونگ
جیمین هرچی که میدونست سر هم کرد و شروع کرد به حرف زدن
جیمین: به نام اون شما باهم ازدواج میکنین و باهم بچه میارین
جنی: این چی میگه؟! *زیرلب*
تهیونگ: *آبرو نذاشت واسمون*زیر لب*
کوک و لیسا با چشمای گرد شده به جیمین نگاه میکردن
جیمین: باهم میرید پارک دریا و بار و بعدش شاد میشید آقای محترم این خانم محترم رو زن خودتون میکنید ؟!
تهیونگ: بله
جیمین: خانم محترم این آقای محترم رو میکنید؟! منظورم به عنوان شوهرتون قبول میکنید؟!
جنی: بله
جیمین: بفرمایید همو بخورین.. چیزه ببوسید
جنی: چی؟!
جیمین: خانم گوشاتون مشکل داره؟!
جنی دیگه هیچی نگفت و منتظر تهیونگ موند تهیونگ که میدونست جنی اصلا از این کار خوشش نمیاد پوزخندی زد و جلو رفت لباشو رو لبای جنی انداخت و چند دقیقه مکید جنی بخاطر جمعیت نمیتونست پسش بزنه ولی بازم همراهی نمیکرد
جیمین: آقای محترم بسه دیگه بقیش بمونه واسه شب
تهیونگ از جنی فاصله گرفت و سرجای خودش ایستاد آدمای کمی اونجا بودن اما اونا هم جین فرستاده بود همه سمت تهیونگ و جنی رفتن و تبریک گفتن اونجا رو ترک کردن و فقط پدر و پسری که چند دقیقه بعد قرار بود بمیرن اونجا مونده بودن
پدر با کمک عصای دستش بلند شد و پسرش هم پشت سرش جعبه ای که توی دستش بود رو به جنی داد و با ژاپنی شروع به حرف زدن کرد
آقای هو: اینم هدیه من و پسرم به شما! فک کنم دوستتون نتونسته بیاد ! مارو دعوت کرده و من براتون زندگی خوبی آرزو میکنم
جنی: خیلی ممنونم آقای هو
آقای هو با پسرش برگشتن و میخواستن از اونجا برن بیرون که در سالن با صدای بدی بسته شد
تهیونگ: جایی تشریف میبردین آقای محترم ؟!
تهیونگ در حالی که سمت اون دونفر میرفت لب زد
و تهیونگ چاقوشو از جیب کتش بیرون آورد و سمت آقای هو گرفت
تهیونگ: چندوقتیه خریدمش تاحالا باهاش کاری نکردم بنظرت تیزه؟!
هو: تو کی هستی ؟!
پسره: پدر این کیه*ترسیده*
شرط:
لایک 35
کامنت 30
دوستون دارم 🫂✨
۱۱.۰k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.