پادشاه زندانی
p¹²
هر چقدر تلاش کردم ازش دوری کنم بهش نزدیک تر شدم
کاش هیچ وقت از این قصر سر در نمیآوردم
کاش هیچ وقت اینجا به دنیا نمیاومدم
کاش من شاهزاده نبودم
ویو کوک
بالاخره
سلطنت کیم به پایان خودش رسید
خیلی دوس داشتم تو میدون جنگ باهاش روبه رو بشم ولی این بهترین کاری بود که میتونستم بکنم
چون ارتش من ضعئف شده بود و هیچ کس از این موضوع بویی نبرده بود
هعی کی فکزش رو میکرد بزرگ ترین سلطنت جئون
ارتشش ضعیف شه
این از کم کاری من نبود
این چند وقتی واسه نقشه های پادشاه کیم
و حمله پی در پیش با قلمروی من
سرباز های زیادی رو از دس دادم
باید دس به کار میشدم
ولی این وسط جز شاهزاده ات کس دیگه ای رو قربانی این بازی کثیف نکردم
ولی اون همینجوریشم واسه سلطنتش داشت قربانی میشد احساس گناه باید میکردم ؟
پرچم های سلطنت جئون توی میدان های شهر هایی که کیم ها ادارش میکردن
برپا شد
و پرچم من به پرواز در اومد
خیلی خوشحالم بیشتر از هر وقتی
به سمت در رفتم جلوی در اتاقم ندیمه وایساده بودم
ک. اتاق شاهزاده خانم کجاس ؟
ن. بفرمایین من راهنماییتون بکنم
پادشاه
کوک بی سرو صدا با ندیمه به سمت اتاق ات رفت و ازش ندمیه خواست تا اعلام حضور کنن
بعد اعلام حضور کوک
به داخل اتاق ات قدم برداشت
چشمی به اتاقش چرخوند
پرده هایی که نمیه باز بود و نور ماه به داخل اتاق میخورد
جواهر و مروارید های ارزشمندی که از جعبه جواهراتش خودشون رو به نمایش میزاشتن
تختی که از یه پنبه فرقی نداشت
و همه چیز منظم بود و جاهای خودشون
به سمت دیگر اتاق قدم برداشت
اتاق ات به دو قسمت تقسیم شده بود
با ستون های عظیم آینه بزرگی سمت دیگر اتاق بود
کوک جلوی آینه وایساد
سرش رو سمت لباس های ات چرخوند
همون لباسی که اولین بار توی کلبه تنش بود رو دید
دامنش رو واسه کمک کردن به پسر کثیف کرده بود
دستی به لباسش زد
عطری که مخصوص ات بود
رو بو کرد تموم اون اتاق بوی اون دختر رو میداد
از لباس دست کشید و اونجا خارج شد کنار تختش نشست و به در بالکن بزرگی که باز بود و کل زیبایی بیرون قصر رو بع نمایش گذاشته بود نگا میکرد
از جاش پاشد و سمت بالکن قدم برداشت و کنار وایساد و به جنگل پر از سکوت نگا میکرد
چشمش به نوری خورد که به سمت قصر میاومد
ک. کی میتونه باشه
ویو ات
از جاش پاشد و سمت قصر میرفت
مشعله رو دستش گرفت تا
راه تاریکش رو روشن کنه
زود باید وارد قصر میشد
به قصر رسیدن
ویو کوک
به داخل اتاق رفت و روی صندلی نشست
ک. معلوم میس کجا میتونه باشه
که یهو دیوار اتاق باز شد
و ات مشعله رو جایگاهی که مال مشعل بود گذاشت و به اتاق قدم برداشت
و در بسته شد
ات کلاه شنل رو از سرش برداشت و به سمت دیگر اتاق چرخید
با کسی که تو اتاق دید شوکه شد
هر چقدر تلاش کردم ازش دوری کنم بهش نزدیک تر شدم
کاش هیچ وقت از این قصر سر در نمیآوردم
کاش هیچ وقت اینجا به دنیا نمیاومدم
کاش من شاهزاده نبودم
ویو کوک
بالاخره
سلطنت کیم به پایان خودش رسید
خیلی دوس داشتم تو میدون جنگ باهاش روبه رو بشم ولی این بهترین کاری بود که میتونستم بکنم
چون ارتش من ضعئف شده بود و هیچ کس از این موضوع بویی نبرده بود
هعی کی فکزش رو میکرد بزرگ ترین سلطنت جئون
ارتشش ضعیف شه
این از کم کاری من نبود
این چند وقتی واسه نقشه های پادشاه کیم
و حمله پی در پیش با قلمروی من
سرباز های زیادی رو از دس دادم
باید دس به کار میشدم
ولی این وسط جز شاهزاده ات کس دیگه ای رو قربانی این بازی کثیف نکردم
ولی اون همینجوریشم واسه سلطنتش داشت قربانی میشد احساس گناه باید میکردم ؟
پرچم های سلطنت جئون توی میدان های شهر هایی که کیم ها ادارش میکردن
برپا شد
و پرچم من به پرواز در اومد
خیلی خوشحالم بیشتر از هر وقتی
به سمت در رفتم جلوی در اتاقم ندیمه وایساده بودم
ک. اتاق شاهزاده خانم کجاس ؟
ن. بفرمایین من راهنماییتون بکنم
پادشاه
کوک بی سرو صدا با ندیمه به سمت اتاق ات رفت و ازش ندمیه خواست تا اعلام حضور کنن
بعد اعلام حضور کوک
به داخل اتاق ات قدم برداشت
چشمی به اتاقش چرخوند
پرده هایی که نمیه باز بود و نور ماه به داخل اتاق میخورد
جواهر و مروارید های ارزشمندی که از جعبه جواهراتش خودشون رو به نمایش میزاشتن
تختی که از یه پنبه فرقی نداشت
و همه چیز منظم بود و جاهای خودشون
به سمت دیگر اتاق قدم برداشت
اتاق ات به دو قسمت تقسیم شده بود
با ستون های عظیم آینه بزرگی سمت دیگر اتاق بود
کوک جلوی آینه وایساد
سرش رو سمت لباس های ات چرخوند
همون لباسی که اولین بار توی کلبه تنش بود رو دید
دامنش رو واسه کمک کردن به پسر کثیف کرده بود
دستی به لباسش زد
عطری که مخصوص ات بود
رو بو کرد تموم اون اتاق بوی اون دختر رو میداد
از لباس دست کشید و اونجا خارج شد کنار تختش نشست و به در بالکن بزرگی که باز بود و کل زیبایی بیرون قصر رو بع نمایش گذاشته بود نگا میکرد
از جاش پاشد و سمت بالکن قدم برداشت و کنار وایساد و به جنگل پر از سکوت نگا میکرد
چشمش به نوری خورد که به سمت قصر میاومد
ک. کی میتونه باشه
ویو ات
از جاش پاشد و سمت قصر میرفت
مشعله رو دستش گرفت تا
راه تاریکش رو روشن کنه
زود باید وارد قصر میشد
به قصر رسیدن
ویو کوک
به داخل اتاق رفت و روی صندلی نشست
ک. معلوم میس کجا میتونه باشه
که یهو دیوار اتاق باز شد
و ات مشعله رو جایگاهی که مال مشعل بود گذاشت و به اتاق قدم برداشت
و در بسته شد
ات کلاه شنل رو از سرش برداشت و به سمت دیگر اتاق چرخید
با کسی که تو اتاق دید شوکه شد
۱۳.۰k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳