مرسیییییی بابت حمایتا🥺❤
مرسیییییی بابت حمایتا🥺❤
ببخشید برا تاخیر🥲❤
part8
ویو لونا
رئیس:لونا لوگان با تو چه ارتباطی داره؟
_لوگان عموی منه،
من وقتی ۷ سالم بود پدربزرگم فوت کرد و
لوگان همه ی سحم بابام و گرفت،
و از اون موقع خانواده ی ما نابود شد.
رئیس:اوو واقعا متاسفم دخترم.
لوگان:ولی لونا قصد من این نبود من....
دیگع نمیتونستم عصبانیتم و کنترل کنم
بلند شدم لیوان شیشه ای رو برداشتم
خواستم به لوگان بزنم که تهیونگ و
جونگ کوک گرفتنم
_ولم کنید ولم کنید(با جیغ)
تهیونگ:لونا آروم باش(با داد)
_به خاطر اون عوضی مامان بابای
من مردن ولم کنید(گریه وداد)
رئیس:پرستار پرستار.
داشتم همینطور جیغ جیغ میکردم
که یهو یکی اومد و به چیز زد تو گردنم و
هیچی نفهمیدم.
نویسنده
پرستار به لونا آرام بخش زد و لونا
بیهوش افتاد تو بغل کوک.
رئیس:کوک لونا رو ببر به اتاق۵
طبقه سوم.
کوک:چشم.
کوک لونا رو برد بالا و گذاشت رو تخت و
روش پتو کشید و
گفت:دختره ی جیغ جیغو سرمو بردی،
ولی از این سرسختید خوشم میاد،
بریم ببینیم توکی هستی.
کوک رفت پایین و نشست رو مبل و
گفت:پدربزرگ لونا کیه؟
اینجا چیکار میکنه؟
رئیس:(کل قضیه رو گفت)
کوک:خب چه سودی برا ما داره؟
رئیس:بعدا میفهمی
کوک:باشه.
لوگان:میشه من لونا رو امشب ببرم؟
تهیونگ:کجا؟(با جدیت)
لوگان:خونم
رئیس:نه برا خیلی رابطتون خوبه.
لوگان:میخوام باهاش حرف بزنم.
رئیس:باشه شب اینجا بمون
فردا باهاش حرف بزن اگه راست
میگی تو راهرو هم پر بادیگارد
حواست و جمع کن.
لوگان:باش مرسی.
شامشون وخوردن و رفتن بخوابن.
ساعت ۲ ،۳ شب بود که لوگان رفت
آب بخوره متوجه سر وصدایی
از طبقه سوم شد رفت از دور دید یکی
با چاقو به سمت اتاق لونا رفت
رفت تو و.......
حمایت بشه
لایک پایین ۱۵ نباشه
با بکم قبول نیست😉😘
ببخشید برا تاخیر🥲❤
part8
ویو لونا
رئیس:لونا لوگان با تو چه ارتباطی داره؟
_لوگان عموی منه،
من وقتی ۷ سالم بود پدربزرگم فوت کرد و
لوگان همه ی سحم بابام و گرفت،
و از اون موقع خانواده ی ما نابود شد.
رئیس:اوو واقعا متاسفم دخترم.
لوگان:ولی لونا قصد من این نبود من....
دیگع نمیتونستم عصبانیتم و کنترل کنم
بلند شدم لیوان شیشه ای رو برداشتم
خواستم به لوگان بزنم که تهیونگ و
جونگ کوک گرفتنم
_ولم کنید ولم کنید(با جیغ)
تهیونگ:لونا آروم باش(با داد)
_به خاطر اون عوضی مامان بابای
من مردن ولم کنید(گریه وداد)
رئیس:پرستار پرستار.
داشتم همینطور جیغ جیغ میکردم
که یهو یکی اومد و به چیز زد تو گردنم و
هیچی نفهمیدم.
نویسنده
پرستار به لونا آرام بخش زد و لونا
بیهوش افتاد تو بغل کوک.
رئیس:کوک لونا رو ببر به اتاق۵
طبقه سوم.
کوک:چشم.
کوک لونا رو برد بالا و گذاشت رو تخت و
روش پتو کشید و
گفت:دختره ی جیغ جیغو سرمو بردی،
ولی از این سرسختید خوشم میاد،
بریم ببینیم توکی هستی.
کوک رفت پایین و نشست رو مبل و
گفت:پدربزرگ لونا کیه؟
اینجا چیکار میکنه؟
رئیس:(کل قضیه رو گفت)
کوک:خب چه سودی برا ما داره؟
رئیس:بعدا میفهمی
کوک:باشه.
لوگان:میشه من لونا رو امشب ببرم؟
تهیونگ:کجا؟(با جدیت)
لوگان:خونم
رئیس:نه برا خیلی رابطتون خوبه.
لوگان:میخوام باهاش حرف بزنم.
رئیس:باشه شب اینجا بمون
فردا باهاش حرف بزن اگه راست
میگی تو راهرو هم پر بادیگارد
حواست و جمع کن.
لوگان:باش مرسی.
شامشون وخوردن و رفتن بخوابن.
ساعت ۲ ،۳ شب بود که لوگان رفت
آب بخوره متوجه سر وصدایی
از طبقه سوم شد رفت از دور دید یکی
با چاقو به سمت اتاق لونا رفت
رفت تو و.......
حمایت بشه
لایک پایین ۱۵ نباشه
با بکم قبول نیست😉😘
۴.۶k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.