عشق پنهان
عشق پنهان
part ⁷
(ویو جونگکوک)
با اقای پارک رفتیم دم خونه جانگ سربازا دستگیرشون کردن که جانگ داد زد
جانگ:من بی گناهم این دوتا با دوتا دختره خلافکار همدستن(داد)
پارک:ببردیش سریعتر
جونگکوک:اقای پارک ما باید بریم
پارک:بله حتما شب خولی داشته باشید
جونگکوک:تهیونگ من میخوام قدم بزنم میای؟
تهیونگ:نه برو مواظب باش
جونگکوک:باشه خدافظ
تصمیم گرفتم پیاده برم که دیدم یه دختر تویه کوچه تاریک وایساده رفتم دنبالش که دیدم لوناعه
جونگکوک:لونا اینجا چیکار میکنی
لونا:عاممم میخولستم بهت یه چیزی بگم
جونگکوک:چیشده
لونا:ممنونم که کمکمون کردی
جونگکوک:همین؟
لونا:راستش ....میای باهم شام بخوریم؟
جونگکوک:او البته کجا بریم
لونا:من یه رستوران سراغ داریم که غذا هاش خیلی خوشمزست
جونگکوک:باشه بریم پیاده؟
لونا:اره اگه دوست داری
جونگکوک:باشه.....اومم تو یه بار بهم گفتی از سرگذشتت خبر ندارم اتفاق خاصی برات افتاده
لونا:من وقتی ۱۵ سالم بود یه قمار باز میدزدتم یه هفته بدون اب و غذا تو یه جای تاریک تنهای تنها بودم تا اینکه یکی اومد و نجاتم داد اول منو خدمتکار خودش کرد بازم بهتر از گشنه بودن بود بعد وقتی ۱۸ سالم شد بهم تیراندازی یاد داد ولی من نمیتونستم ادم بکشم با یه پسر اشنا شدم که فقط بخاطر پول باهام بود و بهم خیانت کرد شانس اوردم عاشقش نشدم ولی بازم بهش وابسته بودم از اون روز به بعد نتونستم به کسی اعتماد کنم و اون کسییم که من و اورد خونش مرد بعد دخترش اومد و تو اون خونه زندگی کرد و دیگه نزاشت اونجا زندگی کنم منم نمیدونم چمشده بود دخترشو کشتم بعد یه مدت ادم کشتن و رسیدن به هدفم شده بود عادتم بعد توی یه ماموریت مجبور شدم خونرو آتیش بزنم و یه خونه دیگه بخرم
جونگکوک:گذشته غمگینی داشتی
لونا:اهوم(گریه)
جونگکوک:هی چرا داری گریه میکنی
لونا:من واقعا دلم نمیخواد یه قاتل باشم(گریه)
جونگکوک:خیل خب باشه گریه نکن هنوزم میتونی تغییر کنی
لونا:من بدترین ادم دنیام(گریه)
جونگکوک:نه تو ادم خوبی هستی لونا (بغلش کرد)
لونا:ممنونم
جونگکوک:بخاطر چی
لونا:به حرفام گوش دادی
جونگکوک:او قابلی نداشت فکر نمکردم هیچوقت گریتو ببینم(خنده)
لونا:خندهات خیلی قشنگه
جونگکوک:مثل تو....لونا اگه یه چیزی بهت بگم فکر میکنی دیوونه شدم؟
لونا:نه چیشده
جونگکوک:لونا من دوست دارم تمام این دنبال بازیا که مثلا میخواستم دستگیرت کنم فقط میخواستم پیشت باشم تو خوشگلترین دختری هستی که تاحالا دیدم توهم...به من حسی داری؟
لونا:منم همینطور جونگکوک هیچوقت دلم نمیومد بهت اسیبی بزنم
جونگکوک:پس اجازه هست(نزدیکش شد)
لونا:اهوم
و این دو عاشقانه همو بوسیدن (خب بسه دیگه خیلی احساسی عاشقانه شد😂)
part ⁷
(ویو جونگکوک)
با اقای پارک رفتیم دم خونه جانگ سربازا دستگیرشون کردن که جانگ داد زد
جانگ:من بی گناهم این دوتا با دوتا دختره خلافکار همدستن(داد)
پارک:ببردیش سریعتر
جونگکوک:اقای پارک ما باید بریم
پارک:بله حتما شب خولی داشته باشید
جونگکوک:تهیونگ من میخوام قدم بزنم میای؟
تهیونگ:نه برو مواظب باش
جونگکوک:باشه خدافظ
تصمیم گرفتم پیاده برم که دیدم یه دختر تویه کوچه تاریک وایساده رفتم دنبالش که دیدم لوناعه
جونگکوک:لونا اینجا چیکار میکنی
لونا:عاممم میخولستم بهت یه چیزی بگم
جونگکوک:چیشده
لونا:ممنونم که کمکمون کردی
جونگکوک:همین؟
لونا:راستش ....میای باهم شام بخوریم؟
جونگکوک:او البته کجا بریم
لونا:من یه رستوران سراغ داریم که غذا هاش خیلی خوشمزست
جونگکوک:باشه بریم پیاده؟
لونا:اره اگه دوست داری
جونگکوک:باشه.....اومم تو یه بار بهم گفتی از سرگذشتت خبر ندارم اتفاق خاصی برات افتاده
لونا:من وقتی ۱۵ سالم بود یه قمار باز میدزدتم یه هفته بدون اب و غذا تو یه جای تاریک تنهای تنها بودم تا اینکه یکی اومد و نجاتم داد اول منو خدمتکار خودش کرد بازم بهتر از گشنه بودن بود بعد وقتی ۱۸ سالم شد بهم تیراندازی یاد داد ولی من نمیتونستم ادم بکشم با یه پسر اشنا شدم که فقط بخاطر پول باهام بود و بهم خیانت کرد شانس اوردم عاشقش نشدم ولی بازم بهش وابسته بودم از اون روز به بعد نتونستم به کسی اعتماد کنم و اون کسییم که من و اورد خونش مرد بعد دخترش اومد و تو اون خونه زندگی کرد و دیگه نزاشت اونجا زندگی کنم منم نمیدونم چمشده بود دخترشو کشتم بعد یه مدت ادم کشتن و رسیدن به هدفم شده بود عادتم بعد توی یه ماموریت مجبور شدم خونرو آتیش بزنم و یه خونه دیگه بخرم
جونگکوک:گذشته غمگینی داشتی
لونا:اهوم(گریه)
جونگکوک:هی چرا داری گریه میکنی
لونا:من واقعا دلم نمیخواد یه قاتل باشم(گریه)
جونگکوک:خیل خب باشه گریه نکن هنوزم میتونی تغییر کنی
لونا:من بدترین ادم دنیام(گریه)
جونگکوک:نه تو ادم خوبی هستی لونا (بغلش کرد)
لونا:ممنونم
جونگکوک:بخاطر چی
لونا:به حرفام گوش دادی
جونگکوک:او قابلی نداشت فکر نمکردم هیچوقت گریتو ببینم(خنده)
لونا:خندهات خیلی قشنگه
جونگکوک:مثل تو....لونا اگه یه چیزی بهت بگم فکر میکنی دیوونه شدم؟
لونا:نه چیشده
جونگکوک:لونا من دوست دارم تمام این دنبال بازیا که مثلا میخواستم دستگیرت کنم فقط میخواستم پیشت باشم تو خوشگلترین دختری هستی که تاحالا دیدم توهم...به من حسی داری؟
لونا:منم همینطور جونگکوک هیچوقت دلم نمیومد بهت اسیبی بزنم
جونگکوک:پس اجازه هست(نزدیکش شد)
لونا:اهوم
و این دو عاشقانه همو بوسیدن (خب بسه دیگه خیلی احساسی عاشقانه شد😂)
۱.۶k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.